۱- همه تلاش میکنند تا معنی آشویتس را درک کنند. یک تمایل شدید به دانستن؛ درک رفتار جلادان، فهم رفتار قربانیان. همانطور که هانا آرنت در گفتوگویی میگوید: «این نباید روی میداد. منظور من تعداد قربانیان نیست. منظورم روش، تولید انبوه اجساد و این قبیل چیزهاست. این نباید روی میداد. چیزی در آنجا روی داد که ما نمیتوانیم با آن کنار بیاییم. هیچیک از ما هرگز نمیتواند»، یک پارادوکس در آشویتس وجود دارد: میل به فهمیدن، عدم توانایی درک انسان. یا همانطور که موریس بلانشو مینویسد: «ما کتابهای آشویتس را میخوانیم. آرزوی همه در اردوگاهها این بود؛ آخرین آرزویشان: میدانید که چه اتفاقی آنجا افتاده، فراموش نکنید و در عین حال هرگز نخواهید فهمید.» همین پارادوکس است که گویی جورجو آگامبن را به موضوع آشویتس جذب میکند: «ما نه تنها چیزی نزدیک به فهمی کامل نداریم، معنا و دلایل رفتار جلادان و قربانیان، و در حقیقت حتا اغلب خود سخنان آنان، هنوز عمیقاً معمایی مینمایند.» (ص۱۳) اگرچه
آگامبن اذعان میکند که کتاب
باقیماندههای آشویتس اطلاعات بیشتری از آنچه تاکنون دربارة آن گفته شده ندارد اما نکتة تازهای دارد: تفسیری است از شهادت، تفسیری است از آپوریای آشویتس. آگامبن در برابر موقعیت بیانناپذیر اردوگاه و سکوت دربارة آشویتس این پرسش را مطرح میکند که چگونه نجاتیافتگان میتوانند به نیابت از غرقشدگان سخن بگویند و به جای آنها شهادت دهند؟ چگونه آنان میتوانند به تجربهای گواهی دهند که خودشان از سر نگذراندهاند؟ او «باقیمانده» را در عنوان کتاب، مفهومی الاهیاتی- مسیحایی معرفی میکند، به این اعتبار که «در کتابهای نبوی و پیشگویانة
عهد عتیق آنچه نجات مییابد نه کل مردم بنیاسرائیل، بلکه درواقع فقط یک باقیمانده است». (ص١٧٨) به عبارت دیگر، همزمان که انبیا همة بنیاسرائیل را خطاب میکند تا شاید به نیکی رویآورند، به تمامی مردم اعلام میکند، فقط باقیماندهای از بنیاسرائیل نجات مییابد. آگامبن در
باقیماندههای آشویتس ویرانههای اخلاقیات آشویتس را برای طرح نوعی اخلاق نوین شهادت جستوجو میکند. در نظر او «هیچیک از آن اصول اخلاقیای که زمانة ما معتبر میانگاشت از این آزمون تعیینکننده سربلند بیرون نیامدند.» (ص۱۶) مسئلة او در
باقیماندههای آشویتس نبود شاهدی تام بر آشویتس است. او تردید دارد کسانی هم که در بطن وقایع آن زندگی میکردند، بتوانند تمامی حقیقت را بازگویی کنند.
۲- یک شاهد آشویتس چنین میگوید: «عزمم را جزم کردم که بهرغم هر آنچه شاید به سرم میآمد، خودم را سر به نیست نکنم... چون نمیخواستم آن شاهدی را سرکوب کنم که میتوانستم به آن بدل شوم.» (ص١٧) با اینحال هر بازماندهای که در مقام یک شاهد ظاهر میشود، به قدر کافی بیطرف نیست و یا «حقیقت» برایش در درجة اول اهمیت نباشد. آگامبن تأکید میکند «حقیقت عنصری غیرقضایی در خود دارد» (ص۲۰) و «مسئله امر واقع» را هرگز نمیتوان به «مسئله امر قضایی» فروکاست: «همانطور که حقوقدانان خوب میدانند، قانون به برقراری عدالت معطوف نیست. همچنین به اثبات حقیقت نیز معطوف نیست. قانون تنها به قضاوت، مستقل از حقیقت و عدالت، معطوف است. هدف غایی قانون، تولید احکام حقوقی فرجامین است. در متن این هدف است که حکم مجازات جایگزین امر حقیقی و امر عادلانه میشود... و حقیقی قلمداد میشود... هدف غایی سامان قضایی تولید قضاوت است؛ اما قضاوت نه در پی مجازات است و نه ستایش، نه به دنبال برقراری عدالت است و نه اثبات حقیقت. قضاوت به خودی خود هدف است و این مقوم راز آن، راز محاکمه است.» (صص۲۱-۲۲) بااینحال، قضاوتها انجام و مدارک اثبات گناه به طور قطعی محرز شدند. دوازده محاکمه در نورمبرگ و بقیة آنها که درون و بیرون مرزهای آلمان برگزار شدند، از جمله زنجیرة محاکمههای اورشلیم بیتالمقدس در سال ۱۹۶۱ که با اعدام آیشمان پایان یافتند، به این تصور دامن زد که مسئلة آشویتس حل شده است. اما جورجو آگامبن مدعی است «نیمقرن طول کشید تا بفهمیم که قانون این مسئله را به فرجام نرسانده بلکه این مسئله، خود چنان عظیم بود که خود قانون را به پرسش کشید و موجب تباهی و ویرانی آن شد.» از سویی دیگر آگامبن مینویسد «شهادت در کنه خودش، شکافی ذاتی دارد. به عبارت دیگر، بازماندگان به چیزی شهادت دادند که شهادتدادن به آن ناممکن است.» (ص۱۵) چرا؟ چون «از یکسو، آنچه در اردوگاهها روی داد برای بازماندگان به منزلة تنها چیز حقیقی و به معنای واقعی کلمه، مطلقاً فراموشنشدنی به نظر میآیند. از سوی دیگر، این حقیقت نیز مطلقاً تصورناپذیر است، یعنی غیرقابل تقلیل به عناصر واقعی برسازندهاش است. رویدادهایی چنان واقعی که در قیاس با آنها هیچچیز حقیقیتر نیست؛ واقعیتی که لاجرم از عناصر واقعیاش فراتر میرود.» (ص۱۴) بنابراین آگامبن نتیجه میگیرد «شرحنویسی بر شهادت بازماندگان، لاجرم به معنای بازجویی این شکاف یا به بیان دقیقتر، تلاش برای گوشدادن به آن» (ص۱۵) است.
۳- همگان، آن عکسها و فیلمها را دیدهاند. صفی از انسانهای برهنه، با صورتهایی تکیده، لاغر و نزار، با سرهای افتاده و شانههای خمشده. در مرز میان انسان و جنازه. نه زندهاند و نه مرده. آنها را در اردوگاه "der Muselmann" صدا میزدند. بخش اصلی تفسیر آگامبن روی شانههای آنهاست؛ تسلیمشدگان: «گروه به نسبت بزرگی از مردان که از مدتها پیش هر اراده واقعی برای زندهماندن را از دست داده بودند... مردانی با قدَرگرایی نامشروط.» (ص۵۱) آگامبن استناداتش را براساس روایت پریمو لوی از بازماندگان آشویتس پیش میبرد. لوی پس از حمله آلمان به شمال ایتالیا در سال ۱۹۴۳ اسیر نازیها شد و ده ماه در اردوگاه آشویتس اسیر بود. پس از آزادی به نویسندگی روی آورد و کتابهایی دربارة آشویتس نوشت. لوی در روایت خود تسلیمشدگان را چنین توصیف میکند: «به یاد میآورم وقتی داشتیم از پلههای منتهی به حمامها پایین میرفتیم، ما را با گروهی از تسلیمشدگان همراه کردند، اسمی که بعدها روی آنها گذاشتیم – مردان مومیایی، مردگان زنده. آنها را مجبور کردند با ما از پلهها پایین روند، فقط برای اینکه به ما نشان دهند، انگار بخواهند بگویند: شما هم مثل اینها خواهید شد... [تسلیمشدگان] اصطلاح رایج در آشویتس برای افراد رو به موت از سوءتغذیه بود.» (صص۴۸-۴۷و۴۹) آگامبن با پیگیری روایت لوی تلاش میکند به چهرة «تسلیمشده» برسد. فهم تسلیمشده، یعنی فهم آشویتس: «آشویتس، پیش از آنکه یک اردوگاه مرگ باشد، آزمایشگاهی است که امروزه فکرنشده باقی میماند، آزمایشی فراسوی زندگی و مرگ که در آن یهودی به تسلیمشده بدل میگردد و انسان به نا-انسان. و ما هرگز نخواهیم فهمید آشویتس چیست اگر نخست نفهمیم تسلیمشده کیست یا چیست – اگر نیاموزیم تا همراه با او به گورگون خیره شویم.» (ص۶۰) اشاره به گورگون از پریمو لوی گرفته شده، که مینویسد تسلیمشده به عنوان «آنکه گورگون را دیده است». در اساطیر یونانی «گورگن آن سرِ زنانه خوفناک پوشیده از افعیان که نگاهش مرگ به بار میآورد.» (ص۶۰) اما تسلیمشده که کاملاً مرده نیست؟ «گورگون آن ناممکنیِ دیدن را مشخص میکند که به ساکن اردوگاه تعلق دارد، کسی که در اردوگاه "به ته خط رسیده است" و نا-انسان شده است.» (ص۶۲) در روایت پریمو لوی «تسلیمشده شاهد کامل است. این جمله بر دو قضیة تناقضآمیز دلالت ضمنی دارد: ۱- تسلیمشده نا-انسان است، کسی که هرگز نمیتواند شهادت دهد. و ۲- کسی که نمیتواند شهادت دهد شاهد حقیقی است، شاهد مطلق.» (ص۱۶۵) طبق این منطق، آدمی به شکلی پارادوکسیکال به بیرون از قانون رانده و مطلقاً در چنگال قانون گرفتار میشود. آگامبن نتیجه میگیرد: «پارادوکس لوی، تا جایی که شهادت را تنها بهمیانجی تسلیمشده تعریف میکند، حاوی تنها ابطال ممکن هرگونه انکار وجود اردوگاههای نابودی است. در حقیقت، بیایید آشویتس را آن چیزی برنهیم که شهادت دادن به آن ممکن نیست؛ و نیز بیایید تسلیمشده را به منزلة ناممکنِ مطلق شهادتدادن برنهیم. اگر شاهد برای تسلیمشده شهادت میدهد، اگر او موفق میشود ناممکنی گفتار را به گفتار بیاورد، پس انکار آشویتس در خود بنیانش انکار میشود... اگر بازمانده نه به اتاقهای گاز یا به آشویتس بلکه به تسلیمشده شهادت میدهد، اگر او فقط بر پایه ناممکنیِ سخنگفتن سخن میگوید، پس شهادت او نمیتواند انکار شود. آشویتس – آنچه شهادت دادن به آن ممکن نیست - مطلقاً و به طرزی ابطالناپذیر ثابت شده است.» (ص۱۸۰)
۴- صفی از متفکران تلاش کردند تا آشویتس را قابل فهم سازند. هانا آرنت، مارتین هایدگر و تئودور آدورنو، همو که میگفت «پس از آشویتس نمیتوان شعر نوشت». اما گویی این تلاشها به بنبست میرسد. آنطور که آگامبن مینویسد این ناتوانیِ عقل از شناسایی قاطعانة آشویتس به خاطر دو مبنای متناقض این رویداد است: «از یکسو، به تحققبخشیدن پیروزی بیقید و شرط مرگ بر زندگی؛ از سوی دیگر، به تنزلدادن و بیارزشکردن مرگ [تولید انبوه اجساد، آنگونه که آرنت میگوید]. هیچکدام از این اتهامها موفق به تهرساندن جنایت آشویتس و تعریف روشن اتهام آن نمیشوند. چنان است که گویی در آشویتس چیزی مانند یک سر گورگون بوده است، که آدمی نمیتواند ــ و نمیخواهد ـــ به هیچ بهایی آن را ببیند.» (ص۹۱) باقیماندههای آشویتس را هم باید در همین چهارچوب تحلیل کرد. آرنت، که آگامبین او را تحسین می کند، گفته که پس از آشویتس، ما باید یاد بگیریم که بدون مانع فکر کنیم. ما باید مفاهیم و مقولههای محکم و مستحکممان را از بین ببریم. باقیماندههای آشویتس ما را به فکرکردن دوباره وادار میکند؛ فکر کردن به نظامهای اخلاقی و سیاسی. باقیماندههای آشویتس یک دستاورد قابل توجه است؛ یک لحظة ضروری در بازخوانی آشویتس. همانطور که جورجو آگامبن خود در مقدمة کتابش نوشته: «برخی میخواهند خیلی زیاد و خیلی سریع بفهمند؛ آنها برای همهچیز توضیحهایی در آستین دارند. برخی دیگر از فهمیدن سرباز میزنند؛ آنها فقط رمزورازهایی بیارزش ارائه میکنند. تنها راه پیشروی در وارسی فضای میان این دو گزینه نهفته است.»
منبع: ماهنامۀ اندیشه پویا (شمارۀ 44، مرداد 1396)/ علی بزرگیان