نوشتن از اثری کلاسیک، به هیچ عنوان ساده نیست. اثری که در پس قرنها هنوز با قدرت تمام زنده مانده و بخش بزرگی است از چیزی که از تاریخ، از فرهنگ و از هنر تئاتر میدانیم. نقدناپذیر است. و آیا اصلاً لازم است چنین اثری را با هر شکل و میزانی از دید انتقادی نگاه کرد؟
اوریپید، یکی از سه تراژدینویس بزرگ عصر خود و بلکه تاریخ نمایشنامهنویسی است. او، یکی از افرادی است که گرچه خود چندان به سنتهای کهن درامنویسی پایبند نبوده و به عنوان شخصی خلاق و سنتشکن شناخته میشود، اما تا همین امروز برای آیندگان خود، متر و معیار بوده است. بیش از ۹۰ نمایشنامه نوشته که در حال حاضر، تنها نوزده عدد از آنها برای ما باقی مانده است.
نمایشنامه زنان فنیقی، داستان شخصیتهایی آشنا را روایت میکند. پسران ادیپوس که حاصل ازدواج او با مادرش، یوکاسته هستند، بر سر قلمروی موروثی میجنگند، ادیپوس دانا و حلال معمای ابولهول، به فرمان کرئن از شهر اخراج میشود و آنتیگونه، دخترش، وارث تمام این تلخیها و ویرانیهاست. کمتر اهل هنری با ماجرای ادیپوس، قتل پدرش، ازدواج از همه جا بیخبر او با مادر خود و ایستادگیهای دخترش آنتیگونه غریبه است. اما اوریپید، بخشی از ماجرا را جدا میکند که بیش از هرچیز، سویهای زنانه دارد. او، بیش از هر چیز، زنان داستان را روایت میکند.
ادیپوس، بعد از آن که از ننگ همخوابگی با مادرش آگاه میشود، از شرم چشمهای خود را کور میکند. پسرانش، پولونیکس و اتئوکلس او را پشت درهای بسته محبوس نگه میدارند تا کسی از این ننگ خبردار نشود. ادیپوس هم آنها را به سختترین شکل نفرین میکند. دو برادر تصمیم میگیرند تا برای در امان ماندن از نفرین پدر، به نوبت بر تخت بنشینند و حکمرانی کنند. اما وقتی نوبت به پولونیکس میرسد، اتئوکلس حاضر به پایین آمدن از تخت نیست. داستان به ظاهر همین است. اما دو شخصیت محوری، یکی یوکاسته و دیگری آنتیگونه هستند که با همراهی گروه همسرایان یا همان «زنان فنیقی»، ماجرا را پیش میبرند.
تصویری که اوریپید از این دو زن نشان میدهد، بسیار متفاوت است. یوکاسته، مادر و همسر اودیپوس، سعی میکند برای هر دو پسرش مادری کند. او نمیخواهد جنگ دربگیرد و نمیخواهد هیچ یک از پسرانش کشته شوند. او حتی ترجیح میدهد پولونیکس از حق خود بگذرد اما او و برادرش هر دو زنده بمانند. اما برای رسیدن به این هدف، هیچ کاری نمیکند. در واقع او، درست مثل کلیشهای که از زنان داستانهای کلاسیک در ذهن داریم، منفعل و ضعیف است و به تقدیر چشم میدوزد تا تقدیر چه خوابی برای او و زندگیاش دیده باشد. بنابراین همراه با همسرایان با بیم و امید، در انتظار نتیجه جنگ بین پسرانش مینشیند:
«پولونیکس: پس مادر با تو بدرود میگویم!
یوکاسته: پسرم من با رنجی که در راه است میسازم.
پولونیکس: نفرین بر این سرنوشت تیره! من دیگر پسر تو نیستم مادر!
یوکاسته: من زاده شدم تا رنج برم.»
شاید تنها کنشی که یوکاسته را کمی از انفعال نجات میدهد، مرگ او باشد. او زمانی که بر سر پیکر نیمه جان پسرانش که هیچ کدام پیروز میدان نشدهاند، حاضر میشود، نمیتواند این درد را تحمل کند و با خنجری خود را میکشد. البته یوکاستهای که سوفوکل پیش از این ساخته بود، پس از آگاهی از نسبت واقعیاش با اودیپوس، دست به خودکشی میزند.
اما آنتیگونهی اوریپید، درست مانند آنتیگونهی سوفوکل و آنتیگونهی ژان آنوی، نمایشنامهنویس فرانسوی، نه تنها منفعل نیست، که به هیچ ترتیبی در برابر سرکوب، سر فرود نمیآورد. آنتیگونه، دختری که باید در خوابگاه دوشیزگان بماند و صبر کند تا سهم مردی شایسته شود، بعد از مرگ برادرانش، به هیچ وجه زیر بار ازدواج با پسر داییاش کرئن که حالا جای اتئوکلس را گرفته نمیرود، به فکر خاکسپاری محترمانه برادرش پولونیکس است که از سرزمینش رانده شده و با اصرار با پدرش که حالا تبعیدی کرئن است، در سفری سخت و بیسرانجام همراه میشود.
اوریپید، چندین تراژدی با نامهای زنانی با سرنوشتها و ملیتهای مختلف نوشته است که گروه همسرایان داستانهایش را تشکیل میدهند. اما وجود زن جسور و متفاوتی مثل آنتیگونه را بدون شک نمیتوان به پای اوریپید نوشت. او تنها به این شخصیت، میدان میدهد تا تراژدیاش را به پایان ببرد:
«آنتیگونه: اما پدر، چگونه میتوانم تن به زناشویی دهم و تو را به حال خود نهم که تنها از این شهر بروی؟
اودیپوس: دختر، تو باید در اینجا بمانی و به نیکبختیات دلخوش باشی. من خود گره کارهایم را میگشایم.
آنتیگونه: اما پدر با این چشمهای نابینا، چه کس یاریات می کند؟
اودیپوس: سرنوشت خود به من میگوید که کجا بیاسایم و بمیرم.
آنتیگونه: آه، کو آن اودیپوسی که با خردش چیستانها را پاسخ میگفت؟
اودیپوس: آن روزگار سپری شد دلبندم! روزی به من نیکبختی داد و روزی دیگر تباهم ساخت!
آنتیگونه: پدر، بخشی از این تیرهروزی باید نصیب من گردد!
اودیپوس: این مایه ننگ یک دختر است که با پدر نابینایش آواره گردد.
آنتیگونه: نه پدر، مایه ننگش نیست که مایه سرافرازی اوست اگر زنی فرزانه باشد.»
چه چیزی، چندصدسال پیش از میلاد مسیح، چنین الگویی از زن را، آنتیگونه را، به افسانهای عامهپسند و جذاب تبدیل میکند؟ زنان قدرتمند، زنان «فاعل»، زنان تصمیمگیرنده، زنان راسخ، زنان «عجیب»، اینجا و آنجای تاریخ، لای قصهها و افسانهها، لای اسطورهها و حتی بعضاً حکایات مذهبی، بیرون میزنند، میدرخشند و باز محو میشوند. چگونه است که مردمی قرنها پیش روی همین زمین، آمادگی پذیرش آنتیگونه، دختر خلف اودیپوس را دارند و او را میستایند و بعد سالها و سالها بعد، چنین ایستادنی، حتی «بیرون آمدن از خوابگاه دوشیزگان» را برای او برنمیتابند؟ چه چیزی حافظه ما را میشوید و پاک میکند؟ چه چیزی تلاشهایمان را، مبارزههایمان را برای بودن و به ثمر رساندن حضورمان، محو میکند و به فراموشی میسپارد؟
منبع: نوشته پردیس جلالی، سایت معرفی و نقد کتاب وینش