سخت انسان ماندن چون برانژه
مروری بر نمایشنامۀ «کرگدن» اثر اوژن یونسکو
ما انسانهای رسیده به دوران مدرن، در آستانۀ دنیای هوشمند، از لحظهای که سر از رحم بیرون میکشیم، به درون قالبهایی سر میخوریم که معمولاً باید عمرمان را با آنها سر کنیم. زیر خروارها ویژگی ژنتیکی و صدها الگوی رفتاریِ گذشته از دل سالها زندگی بشری بر روی کرۀ زمین. ما دیگر نمیتوانیم به زندگی اجدادمان برگردیم، به جوامع محدود. باید تن بدهیم به زندگی در میان قالبهای مدرن و تن میدهیم. اما مشکل از جایی آغاز میشود که چارچوبی از توهمات واهی بر این قالبها سوار میشود. از جانب قدرتی که هدفش فقط در رأس قدرت ماندن است و به خاطرش تمام تعریفها را عوض میکند و قراردادها را از نو مینویسد. اول به انسانِ درمانده از یکنواختی زندگی روزمره در دنیای مدرن، هدفی متعالی میبخشد و از واقعیت جدایش میکند. بعد او را به ورطۀ تباهی یکسانشدگی متصلب ایدئولوژی منحط برساختۀ خودش میکشاند. و دریغا که انسانِ بهدامافتاده از این شرایط نو خوشحال است و احساس قدرت میکند. احساس شراکت در امری والا. در این مرحله معمولاً جامعه تمام سنسورهایش را برای تشخیص انتها و مقصد راهی که در پیش گرفته از دست میدهد و غرق در لذت خوشیِ ناشی از حل شدن در آن امر متعالی، تا پای جان خود و تا پای خون دیگری از آرمانهای تعریفشده ولو پوچ دفاع میکند.
و انسان چنین به کرگدن تبدیل میشود. از پوست کلفت خود لذت میبرد، آن را جزو طبیعت و نماد قدرت میبیند. به شاخ روی سرش مینازد و از انسان بودن انصراف میدهد و این قصۀ باورنکردنی را تا انتها پیش میبرد. تا سرایت به همه. تا وارونه شدن تمام ارزشهای انسانی. تا جایی که عادی بودن در اکثریت معنا میشود و نه در خود «عادی بودن». آیا در این شرایط، چارهای برای انسان ماندن هست؟ برانژه این گزیر را به ما نشان میدهد. او با نخواستن این پوستۀ هولناک، در لحظهای که از پنجره به جماعت کرگدنها نگاه میکند تصمیم قطعی خود را میگیرد: «من از شما پیروی نمیکنم. نه. من از شما پیروی نمی کنم!» او شعلۀ عشق را در خود زنده نگه میدارد و به یاری آن انسان میماند، حتی وقتی معشوقش دست از انسان بودن میکشد و کرگدن میشود، او همچنان پابرجا میماند. شاید برانژه چنان سخت انسان است که حتی اگر بخواهد نمیتواند انسان نباشد!
منبع: نوشتۀ زهرا خانلو
کتابخانۀ بابل