جورجو آگامبن، فیلسوف معاصر ایتالیایی، در چند دهه اخیر با نوشتن آثاری در فلسفۀ سیاسی، فلسفه اخلاق، حقوق، الهیات و زیباشناسی شهرت زیادی یافته است. مطرحشدن اندیشه او در غرب همزمان بود با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سرخوردگی جهانی تفکر رادیکال و چپ. او در آثار خود در مقابل نظریات «پایان تاریخ» و پیروزی نظام غایی نظام سرمایهداری همچنان بر مقاومت علیه نظام سلطه و جامعه نمایش مبتذل آن پافشاری میکند. کمتر نوشتهای را درباره حاکمیت، وضعیت استثنائی و شکل زندگی بدون ارجاع به آثار آگامبن میتوان سراغ گرفت. مفهوم شکل زندگی از مفاهیم اساسی در فلسفه اوست و در کتاب «اجتماع آینده»، «وسایل بیهدف» و جلد اول «هوموساکر: قدرت حاکم و حیات برهنه» به صور مختلف این مفهوم و ارتباط آن با سیاست آینده و سیاست رهاییبخش میپردازد.
آگامبن زندگی را بهمنزله راهورسم سیاسی شایسته زندگی ( bios در یونانی) در تقابل با واقعیت زیستشناختی زندهبودن( zoe در یونانی) در نظر میگیرد. این واقعیت كه یونانیان باستان اشكال متنوعی از حیات را درک میکردند، در نظریه او تأثیر بسزایی دارد. او در طرح این تمایز یونانی بین انواع حیات متأثر از ارسطو و مشخصا كتاب «سیاست» اوست. آگامبن نتیجه این تمایز را شکلگیری حیات برهنه یا هوموساکر میداند و بههمینترتیب سیاست را چیزی نمیداند جز شیوه بازگرداندن حیات برهنه به کانون دولتشهر. سیاست در نظریه او بهمعنای تعلیق رابطه میان وسیله و هدف یا همان سیاست وسایل محض است که خود را از رابطه با یک هدف رهانیده است. حیات برهنه وضعیت معلق بین حیات سیاسی و حیات طبیعی است که از طریق حذف ادغامی و ایجاد منطقهای استثنائی به خشونت حاکم واگذار میشود. نقد او به الگوی حکمرانی در لیبرال دموکراسی با استناد به مفهوم حیات برهنه بسط مییابد و ضمنا راهی برای فراروی از نظام سلطه و نیهیلیسم معاصر پیش روی مینهد. راه چاره به زعم آگامبن نه باقیماندن در این منطقه تعلیق بلکه ابداع نوعی سومی از حیات است که او «شکل- زندگی» مینامد؛ یعنی زندگیای سرشار از بالقوگی که به اوج ارتباطپذیری و سعادت در دل دولتشهر رسیده و تحت انقیاد هیچ حاکمیت و حقی قرار ندارد. کتاب قدرت زندگی اثر دیوید كیشیك كه اخیرا به قلم مجتبا گلمحمدی و به همت انتشارات بیدگل به فارسی ترجمه و منتشر شده با آگاهی از این امكان رهاییبخش در تفكر آگامبن، سویههای اثرگذار و مغفول آثار او را در طول چهار دهه گذشته، با تفكر اندیشمندانی چون كافكا، هایدگر، بنیامین، آرنت، دلوز و فوكو كه تفكر آگامبن متأثر از آنهاست، پیوند میدهد. افزونبراین، این كتاب آثار او را در رابطه با چهرههای كلیدی سنت فلسفه (مانند افلاطون، اسپینوزا، ویكو، نیچه، ویتگنشتاین و دریدا) قرار میدهد. نویسنده نگاهی را طرح میكند كه با آن میتوان به وضعیت زیستسیاسی امروز به شیوهای نو اندیشید. با این پیشبینی آگامبن كه مفهوم زندگی در مركز فلسفه آینده قرار خواهد داشت، كیشیك در فصل آخر کتاب به برخی از مهمترین و الهامبخشترین جهتگیریهای ممكن این فلسفه آینده اشاره میكند.
دیوید کیشیک مترجم کتابهای «آپاراتوس چیست؟» و «برهنگیها» از آگامبن، در مقام نویسنده نخستین کتابهایش را در قالب یک پروژه با عنوان کلی «خیالپردازی یک شکل زندگی» منتشر کرد: اولین کتاب این مجموعه، شکل زندگی نزد ویتگنشتاین، به رابطه میان زبان و زندگی در تفکر لودویگ ویتگنشتاین میپردازد. جورجو آگامبن دربارۀ این اثر چنین گفته است: «دو خط موازی سرتاسر کتاب چالشبرانگیز دیوید کیشیک را درمینوردد: خط اول، یک پژوهش بیهمتا در قلمرو فلسفه زبان ویتگنشتاین است که به ما نشان میدهد چگونه ویتگنشتاین زبان را به درون قلمرو زندگی میکشاند. خط دوم اما کاری سراسر نو و بیسابقه است: تلاش برای فکرکردن درباره زندگی درون قلمرو زبان. نتیجه نهایی هم جسورانه است و هم رضایتبخش.» دومین اثر کیشیک در این مجموعه، یعنی کتاب حاضر که در سال 2012 به همت انتشارات دانشگاه استنفورد منتشر شده است، به پیوندهای زندگی و سیاست در سرتاسر زندگی و آثار جورجو آگامبن میپردازد که روایتی است جذاب و خواندنی از زندگی آگامبن در متن کارهایش و کارهای آگامبن در متن زندگیاش. سایمون کریچلی آن را «یک اثر برجسته» وصف کرده است و سرانجام کتاب سوم این مجموعه، در قالب دنبالهای خیالی بر پروژه پاساژهای والتر بنیامین، با عنوان پروژه منهتن: نظریه یک شهر، به نیویورک، پایتخت قرن بیستم میپردازد، با این ایده تخیلی که اگر بنیامین در مرز اسپانیا خودکشی نکرده بود و پایش به آمریکا رسیده بود، چه رخ میداد. آخرین کتاب منتشرشده از دیوید کیشیک تفسیری است جذاب و نو بر سفر پیدایش و مفهوم آغاز از کتاب مقدس با عنوان کتاب شِم. دیوید کیشیک هماکنون در شهر نیویورک زندگی و تدریس میکند. او پیشگفتار کوتاهی نیز بر ترجمه فارسی كتاب قدرت زندگی نوشته که در بخشی از آن آمده است: «آخرین سطرهای این کتاب به جهتگیری نوینی اشاره دارد که اندیشه من هماکنون درگیر آن شده است. در اینجا میخواهم تنها این را اضافه کنم که سیاست راستین همواره درباره پیشبینی گذشته است، و انقلاب راستین یک انقلاب شهری است.» (ص 9)
دو نیروی متضاد زیستسیاست
آگامبن در آثار خود فلسفه نوینی را برای زندگی بسط و اشاعه میدهد كه به حاكمیت پیوند میخورد؛ بهاینمعنا كه شكل زندگی ما میتواند عناصر سیاست آینده را وحدت ببخشد: «یک همبستگی مستقیم میان قدرت فزاینده زندگی و قدرت فزاینده بر زندگی در میان است. سر برآوردن شکلهای زندگی ضرورتا به زوال زندگیهای برهنه نمیانجامد. قمارها امروزه صرفا سنگینتر هستند: یک زندگی هرچه قدرت بیشتری به دست میآورد، دمودستگاههایی هرچه مبتکرانهتر برای کنترل آن طراحی میشوند؛ یک زندگی هرچه ارزش بیشتری داشته باشد، تاکتیکهایی هرچه بغرنجتر برای بهرهبرداری از آن ابداع میشوند»(ص 169) . منظور او از شكل زندگی حیاتی است كه هرگز نمیتواند از شكلش جدا شود، حیاتی كه در آن مجزا ساختن چیزی نظری حیات برهنه ممكن نیست. این صورتبندی شكلی از زندگی را تعریف میكند كه در آن شیوهها و كنشها صرفا امور واقع نیستند بلكه همواره و بیش از همه در حكم امكانات حیات و «بالقوگیها» هستند. آگامبن اصطلاح زیستسیاست را از فوكو وام میگیرد اما در مفهومپردازی آن مسیری متفاوت اتخاذ میکند.
معنای لغوی زیستسیاست ظاهرا مشخص است و به سیاستی اشاره دارد که با زندگی سروکار دارد. بااین حال، زیستسیاست را باید ترکیبی دانست از دو واژه متضاد که معیاری دقیق برای محرومسازی بخشی از جمعیت است؛ یعنی سیاستی كه فراتر از زندگی بیولوژیکی عمل میکند. زیستسیاست از سویی بر سیاستی دلالتی دارد که به زندگی میپردازد و از دیگر سو، سیاست در معنای کلاسیک همان جایی آغاز میشود که زندگی زیستشناختی به پایان میرسد. آگامبن در آثار خود اصطلاح زیستسیاست را برای مشخصکردن پیكار پیوسته میان دو نیروی متضاد به كار میبرد كه زندگیهای ما را در جهتهای مخالف پیش میرانند؛ اولی قدرت بر زندگی است و دومی قدرت زندگی؛ از یك سو، بازبینی، مهارگری، انضباطدهی و اداره زندگیهای ما از جانب دستگاههای قدرت، از سوی دیگر توانایی ما برای جنگیدن با این قدرتها به واسطه خیالپردازی، تولید، اعمال و عرضه راههای نو برای به اشتراك گذاشتن زندگیهایمان با یكدیگر. قدرت بر زندگی به نیروی به كاربسته بر زندگیهای برهنه اشاره دارد، حال آنكه قدرت زندگی نماینده توانمندی در قالب شكلهای زندگی است. اگر اولی را بتوان «قدرتهایی كه هستند» نامید، دومی آن چیزی است كه میتوانیم «قدرتهایی كه میشوند» یا «قدرتهای آینده» بنامیم.
نویسنده در مقدمه کتاب در حین توضیح برخی از رویدادهای زندگینامهای آگامبن، ارتباط آنها را با شکلگیری رئوس اندیشه او روشن میکند. سال 1968 سالی تعیینکننده در زندگی آگامبن بود. او در این سال سفری به آتن، زادگاه فلسفه و سیاست باستان کرد. سپس به پاریس رفت و در شورشهای دانشجویی می1968 شرکت کرد. پس از آن در یک گردهمایی از روشنفکران جوان جهان حاضر شد که به آشنایی او با استنلی کاول ختم شد. اما رویداد تأثیرگذار، آشنایی او با مارتین هایدگر در یك کنفرانس بود که باعث پرتابش به دنیای فلسفه شد. او پس از آشنایی لازم با زبانها و ادبیات کلاسیک در مدرسه موفق شد نخستین مدرک دانشگاهیاش را پیش از اینكه به آموزش رسمی به دیده تحقیر بنگرد، در رشته حقوق بگیرد که البته بعدا همان را هم در مورد خودش بیارزش پنداشت. در عوض فضای روشنفکری بیرون از مرزهای بیروح آکادمی او را به خود جذب كرد و پیشه بعدیاش را شکل داد. او با زیستن در رم، پاریس و لندن، به حلقههای گوناگونی راه یافت، با نویسندگانی همچون الزا مورانته و ایتالو کالوینو دوست شد، شاعرانی چون اینگهبورگ باخمان و خوزه برگامین، فیلسوفانی چون ژاک دریدا و ژانلوک نانسی و فیلمسازان رادیکالی چون پییر پائولو پازولینی و گی دوبور. آگامبن خود درباره سنت زندگینامهنویسی، متأثر از تفكر تحقیرآمیز هایدگر و زندگینامه یكخطی او از ارسطو بود: «ارسطو به دنیا آمد، كار كرد و مُرد». اما بهزعم کیشیک، مقاومت آگامبن در برابر وسوسه زندگینامهای موجب نمیشود كه او با ادعای اینكه «هیچ چیزی بیرون متن نیست» زندگی را به كل نادیده بگیرد. در عوض او پیوند میان زبان و زندگی را به سیاقی یكسره متضاد با سیاق زندگینامهنویس نمایش میدهد. کیشیک تلاش میکند شور و اشتیاق خاص تفكر آگامبن را که در كلمههای او گنجانده شده، برجسته کند. او به زبان بهعنوان یك توانمندی ناب فراتر از انتقال این یا آن قطعه از اطلاعات فكر میكند، بیش از همه همچون خود قابلیت انتقال. كیشیك این موضوع را اینگونه توضیح میدهد: «زبان قدرتی است كه شاید به كار بسته شود یا شاید نه و این نقطه دوم -آنچه ما میتوانیم نگوییم (كه با آنچه ما نمیتوانیم بگوییم یكسان نیست)- است كه آگامبن از تأكید بر آن هرگز خسته نمیشود». بااینحال، حتی خیالپردازی وجود این قدرت زبان، جدا از آنچه كیشیك «قدرت زندگی» مینامد، ناممكن است؛ چراكه از نظر او هر متفکری مانند چشم هر انسان، نقطه کوری دارد که از دو راه قابل جبران است: «یا از طریق حرکت مداوم یا بهکارگرفتن یک دیدگاه دیگر. این نقطه کانونی که همچنین نقطه کور هر متفکر یا آستانه تفکرش نیز هست، خویشتن اوست. اما این قسمی بسیار ویژه از خویشتن است که هیچ ربطی به ملاحظات فردی، شخصی، روانشناختی، یا تنشناختی ندارد. در عوض، «من» فلسفی ویتگنشتاین، متأثر از «من» استعلایی کانت و «قلمرو استعلایی نوین پساآگاهانه و پساسوبژکتیو، غیرشخصی و غیرفردی» است که آگامبن با پیروی از ژیل دلوز «یک زندگی» مینامد» (ص 20). یك روش ثابتشده برای فائقآمدن بر نقطه كور یك متفكر بهكارگرفتن یك چشم دیگر یا یك متفكر دیگر است. از نظر كیشیك فقط در فلسفه ویتگنشتاین است كه یك فلسفه ریشهای زبان نمیتواند از یك فلسفه نوین زندگی خلاصی یابد. آنجا روشن میشود كه «خیالكردن یك زبان به معنای خیالكردن یك شكل زندگی است». اگرچه ویتگنشتاین در «پژوهشهای فلسفی» رابطه میان زندگی و زبان را به بهترین نحو بیان میكند، اما كیشیك فهم دلالت سیاسی او را از این رابطه به روشنی آگامبن نمیداند. كیشیك این رابطه میان سیاست و زندگی را یگانه دغدغه محوری كتاب خود میداند.
درباره شایعه «مرگ مؤلف» در فلسفه آگامبن اغراق زیادی شده است؛ درحالیکه به عقیده کیشیک در فلسفه او مؤلفان «همچنان از یک زندگی بهراستی شیرین پس از مرگ بهرهمند میشوند؛ به تأسی از رولان بارت و میشل فوکو، دیگر موجوداتی قلمداد نمیشوند که در پس اثرشان بایستند، در آن بیان شوند یا با آن بازنموده شوند». در عوض آگامبن ادعا میکند که زندگی مؤلف درون اثر «به نمایش گذاشته میشود»؛ طوری که مؤلف درون متن به یک ژست دگردیسی مییابد که نامی است که در «حرمتشکنیها» به آن چیزی میدهد که «در هر کنش بیانگرانه بیاننشده میماند». از نظر کیشیک «زندگی» آگامبن و «اثر» او واقعا نمیتوانند مستقل از یکدیگر معنای چندانی بدهند، چون اینها هر دو در یک منطقه نامعین کار میکنند که كیشیك آن را «اثر زندگی» مینامد؛ مفهومی که در جو فکری ما رو به انقراض است: «از آنجا که آگامبن همواره «خودش» را با سخن گفتن به میانجی نمایندهها محو کرده و «فلسفه خودش» را فقط به وسیله ترکیبکردن نوشتههای دیگران بیان میکند، به نظر میآید او نیز همان تأکید بنیادی سقراط را پی میگیرد که ایدههای خودش را نمیزاید، بلکه آنها را در همسخنانش پدید میآورد».
با وجود این مانعها این کتاب نشان خواهد داد که چگونه قدرت راستین کار آگامبن در توانایی آن به بازخیالپردازی کنش سیاسی و تفکر فلسفی و سوژه اخلاقی نهفته است؛ به سیاقی که این سه گوشههای یک مثلث را شکل میدهند که مرکز آن «شکل زندگی» است».
خیالپردازی یک شکل زندگی
فصل اول کتاب با عنوان «دیالکتیک تاریکگری» تفسیر جذابی از فلسفه آگامبن و نقش نور و تاریکی در آن به دست میدهد و تأثیر لویاتان هابز را در شکلگیری درونمایه دو کتاب «هومو ساکر» و «پادشاهی و جلال» با قرائت یکی از درسگفتارهای او وارسی میکند. او لویاتان را متنی مؤسس میداند که پس از سه سده همچنان خطوط پیرنگ بسیار زیادی را بر صحنه تاریخ جهان حک میکند؛ ازجمله آگامبن که در «هومو ساکر» رایش سوم را به سان نقطه اوج این نمایش سوگناک باروک میبیند و در «باقیماندههای آشویتس» بر افراطیترین تجسد این خوف یعنی چهره موزلمان (تسلیمشده) انگشت میگذارد؛ یعنی همان کسانی در آشویتس که تواناییشان را در استفاده از زبان کاملا از دست داده بودند و سرحد زندگی انسانی را تجربه کردند. در بخش بعد «یک مسیر انحرافی» ترسیم میکند و نمای کنجکاویبرانگیزی از زیستسیاست را از خلال یک تاریخ فشرده باله پیش میبرد. در بخش آخر این فصل به اسپینوزا میپردازد و تلاش میکند همدستی فلسفه سیاسی اسپینوزا و هابز و اشمیت را در فلسفه آگامبن بررسی کند و همچنین به نقش «تفکر» نزد آرنت که همان «شکل زندگی» نزد آگامبن است، میرسد.
فصل دوم به موضوعاتی مانند رابطه فلسفه و زندگی و رابطه فلسفه و شعر در زرتشت نیچه، تزهایی در باب تاریخ والتر بنیامین، قصر کافکا و اشعار راینر ماریا ریلکه میپردازد. آگامبن به پیروی از بنیامین ادعا میکند که نثر فلسفی باید «شاعرانه» باشد؛ وگرنه با خطر سقوط به ورطه ابتذال و خطر کمبود اندیشه روبهرو میشود: «این نگرش تا اندازهای سرشت موزاییکگونه آثار آگامبن را توضیح میدهد. کاشیهای موزاییکی که متنهای او را میسازند قطعههای برشخورده از سنگها یا متنهایی بزرگتر هستند که به قلم دیگران نوشته شدهاند. این نوعی ماتریالیسم تاریخی است، نه به معنای یک تحلیل تاریخی معطوف به فرایندهای مادی؛ بلکه به معنای یک فرایند فلسفی که تاریخ را به منزله ماده خامش، و در حقیقت به منزله سرمایهاش به کار میبرد و بدینسان بر خود تاریخ با پیشروی در خلاف آن پیروز میگردد» (ص 96). به نظر کیشیک متنهای آگامبن مسیرهای گوناگونی را برای پیکارهای ممکن پیش مینهند، همان چیزی که دلوز و گتاری «هزار فلات» مینامند. دیگر قطعات این فصل عبارتاند از تقابلی که آگامبن بین بنیامین و آدورنو با استعاره قصه پریان قورباغه و شاهزاده ترسیم میکند، فشردهگویی، سرهمبندی نقلقولها در متون و مفهوم گنیوس و میدان تنشها در فلسفه آگامبن.
فصل سوم با مقایسه مفهوم هستی در فلسفه هایدگر و مفهوم زندگی در فلسفه آگامبن آغاز میشود. هایدگر در آغاز «هستی و زمان» ما را فرا میخواند تا «از نو پرسش معنای هستی را پیش کشیم». همانگونه که هایدگر این پرسش را به منزله «همان پرسش بنیادین فلسفه» معرفی میکند، آگامبن نیز «جدایی زندگی برهنه از شکلهای بسیارِ زندگی انضمامی» را به منزله رسالت پنهان و بنیادین سیاست غربی وصف میکند. برای آگامبن مسئله زیستن مطرح است و نه هستی. البته برای او این کاوشی است ساختارگرایانه در شکل زندگی نه جستوجویی اگزیستانسیالیستی در معنای زندگی. در بخش بعد، کیشیک مطرح میکند که نه متافیزیک حضور که دریدا منتقد آن است و نه متافیزیک غیاب که هدف نقد خود آگامبن است، نمیتوانند به منزله پایه و اساس برای سیاست آینده نقش ایفا کنند. در بهترین حالت آنها به ما کمک میکنند تا دام دوگانهای را بهتر بفهمیم که نیاز داریم از آن پرهیز کنیم. سپس به مفهوم حاضر ( غایب با توجه به موقعیت فلسطینیها تحت دولت جعلی صهیونیستی)، مفهوم «موجود هراسان» و مفهوم تهیبودگی در ضدقهرمانهای رمانهای کافکا و در انتها به مقاله نقد خشونت بنیامین اشاره میکند.
در فصل چهارم و پایانی کتاب، کیشیک برخی از ایدههای جذاب خود را درباره خیالپردازی یک شکل زندگی مطرح میکند. به نظر كیشیك، اگر برای ویتگنشتاین پرداختن به فلسفه به معنای رویاروشدن با حدود زبان بود، برای آگامبن چنین عملی در اصل با رویارویی با حدود تفسیر سروكار دارد. هنگامی كه آگامبن یك متن را تحلیل میكند، همواره در تلاش است تا در آن نقطهای را مكانیابی كند كه آماده گسترش است، تا آن لحظهای فرا میرسد كه او با یك حد روبهرو میشود، زمانی که درمییابد كه گام بعدی دیگر نمیتواند با حسننیت به نویسنده مورد بررسی نسبت داده شود. كل كتاب كیشیك نیز به پیروی از این حرف آگامبن تلاشی است برای بهكاربستن همین راه و روش تفسیری آگامبن در نوشتههای خود او یعنی حرکت ایدهها در جهتهایی نو و پیشبینینشده و رویاروشدن با حدود آنها، به عوض بازگویی صرف و مقایسه یا حمله علیه آنها چنانكه هستند. «چنین رویكردی از این درك سر برمیآورد كه كل زندگی، حتی بیش از مفهوم زندگی، انگارهای است با مقاومت ننگین در برابر توضیح فلسفی (این رویكرد دچار آن چیزی است كه شاید بتواند یك مازاد مدلول بر دال نامیده شود)؛ زیرا برای نویسندهای كه آموزه به طرزی مشروع فقط در قالب تفسیر ممكن است عرضه شود، و فلسفه و فیلولوژی همواره در تماس با هم هستند، كار روی موضوع شكل زندگی نشانگر یك دشواری ویژه است. با چنین دریافتی، چنانكه آگامبن در مصاحبه با زوددویچه میگوید، ناگهان آگاه میشوید كه زیر پایتان خالی شده است». کیشیک از تثلیث مفهومی زندگی، شکل و قدرت میگوید که به درون یک موجود فرو میریزد: «هیچ دیالکتیکی و هیچ اقتصادی در این مفهومها ممکن نیستند؛ آنها همچون یک تکیکان ناگشودنی هستهای کار میکنند: قدرتِ شکلِ زندگی. اما برخلاف آن رابطهها در مدلهای سلسلهمراتبی، رابطههای قدرت برسازنده شکلهای زندگی به نسبت ماندگار، که در اینجا توجه ما را جلب میکنند معمولا فاقد مرکزی هستند که این قدرت از آن بیرون بزند. در عوض، یک شکل زندگی گرایش دارد تا کارکردی بیشتر مانند یک شبکه داشته باشد. با اقتباس از واژگان دلوز و گاتاری، میتوانیم بگوییم که آن بنابر منطق ریزوم کار میکند و در برابر منطق درختی مصداقیافته در قدرت حاکم مقاومت میکند» (ص 160).
منبع: نوشتۀ علی سلام
منتشر شده در روزنامۀ شرق