آواز سه نفره
دربارۀ شخصیتهای رمان «آواز کافۀ غمبار»
شخصیتهای داستانهای کارسون مککالرز مجموعهای از آدمهای غیرعادی، عجیبالخلقهها و ارواح گمشدهای هستند که وجود آدمی را میلرزانند و دنیاهایی که او خلق میکند ورای اعماق مهگرفته کابوسهای شبانه هستند. اگر به زندگی کوتاه مککالرز نگاه کنیم همین را درخواهیم یافت: از رابطه زناشویی ناآرامش تا اعتیاد به الکل، خودکشی ناموفق و بیماریاش. اینکه کسی بتواند به تصویر او نگاه کند و غمی بیکران را در چهرهاش تشخیص دهد، نوعی تجلی بیرونی است از همه شخصیتهای پیچیده و بیگانه داستانهای این نویسنده که از وجود او سرچشمه میگیرد.
شخصیتهای آواز کافۀ غمبار از مهمترین شخصیتهای اوست؛ پیداکردن شخصیتی دوستداشتنی در این داستان کار دشواری است. قهرمان داستان، میس آملیا ایوانز، ترکیبی از شخصیت دوشیزه هاویشامِ آرزوهای بزرگِ چارلز دیکنز و بنجی کامپسونِ خشموهیاهوی فاکنر است. این زن درشتاستخوان بیوقار، بهعنوان زنی در داستان حضور دارد که در شهری خالی از عاشقانه و فرهنگ بتواند از زندگی لذت ببرد و عاشق شود. از قرار معلوم سالها پیش شوهر میس آملیا که یک آشوبگر محلی بود ده روز پس از ازدواج او را ترک کرده. البته اینکه این ازدواج ناکام ممکن است به این حقیقت مربوط باشد که آملیا هرگز تمایلی به زناشویی نداشته. این اتفاق او را به یک کاسب قلدر، نوشیدنیسازی قهار و تقریبا همهکاره شهر تبدیل کرده. او در وسط ناکجاآباد در مغازه خواربارفروشیاش نوشیدنی میفروشد و در مکانی که شرافت و نجابت در آن جایی ندارد، زندگی سختی را میگذراند.
یک شب غریبهای از راه میرسد و همهچیز تغییر میکند؛ مردی گوژپشت که ادعا میکند فامیل دور میس آملیا پسرخاله لایمون است. ماهیت عجیبوغریب لایمون و روابط دوستانه آملیا با تصمیم آنها برای افتتاح یک کافه در فروشگاه، گسترش مییابد. زیر سایه نفوذ لایمون، فروشگاه به کافهای همنام عنوان داستان، تبدیل میشود. سرانجام این کافه تبدیل به جایی شد که مردم میتوانستند بهجای اینکه جلوی پیشخوان بایستند پشت میزها بنشینند و نوشیدنی بنوشند و از نوای پیانو لذت ببرند. در شهر برای همه آشکار بود که میس آملیا دلباخته لایمون است، اما او «عاشق» بود و لایمون «معشوق». همه این احساسات خوشایند با بازگشت همسر سابق آملیا متوقف شد. ماروین مِیسی، مدتی را در زندان سپری کرده بود. بازگشت مِیسی یک مثلث عشقی را در داستان شکل میدهد، اما او به عشق کاری ندارد و قدرت و حس انتقامجویی بر عشق برتری مییابد. او بازگشته بود تا رابطه مسالمتآمیز آملیا و لایمون را درهم بشکند. با حرکت به سمت اوج داستان، شرایط جدیتر و نامانوستر میشود و اینکه کدام یک از این سه نفر زنده خواهند ماند جای تعجب دارد.
آواز کافۀ غمبار رمانی غمانگیز و قدرتمند است از عشقی بدبختانه و طردکردن؛ و درسهایی به ما میآموزد که سه شخصیت اصلیاش بهای گزافی برای آنها پرداختهاند. از بسیاری از جهات این داستان نمایشی کلاسیک از سبک ادبیات گوتیک آمریکای جنوبی است و از حوادث و شخصیتهای ترسناک جهت تشریح تاریخ و تجربیات جنوب آمریکا استفاده شده. این رمان تعلیق و بلاتکلیفی را به آرامی شکل میدهد. بهعنوان مثال در بیشتر اوقات آملیا و مِیسی قصد دارند باهم بجنگند، اما این جنگ تا نقطه اوج داستان به تعویق میافتد. پسرخاله لایمون یک کوتوله گوژپشت است، آملیا قد بسیار بلندی دارد و از اغلب مردها قویتر است؛ و مِیسی شیطان و شیاد است.
منبع: نوشتۀ نعیمه کریمی، روزنامۀ آرمان ملی