سرنوشت کتابها انکارشدنی نیست و از عهده نویسندگانشان خارج است. یکی از روشنترین مصادیق چنین امری، داستانِ رمانِ ما اثر یوگنی زامیاتین است که از او بهعنوان «پدرِ پادآرمانشهر» یاد میکنند. زامیاتین در روسیه متولد شد و بالید و دانشکده کشتیسازی دانشگاه پلیتکنیک سنتپتربورگ را به پایان رساند. او به حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه وارد شد و به عضویت فراکسیون بلشویکی و حتی ارتش این فراکسیون درآمد. دوبار به جرم فعالیت انقلابی دستگیر و تبعید شد. نخستین آثار داستانی او نگاه جهان ادبی را برانگیخت. دومین اثر به تیغ سانسور گرفتار شد، و زامیاتین به «کِم» تبعید شد؛ اینبار به خاطر ادبیات. درنهایت آنچه موجب جاودانهشدن نام او در ادبیات شد، همان رمان ما بود. آنچه میخوانید نگاهی است به این رمان که با ترجمه بابک شهاب از سوی نشر بیدگل منتشر شده.
یوگنی زامیاتین در سال 1916 برای نظارت بر ساخت یخشکن برای روسیه، به ماموریتی به بریتانیا رفت. گمان میرود او در بریتانیا به فاجعه تکنوکراسی، شهرنشینی و یکپارچهسازی پی برد. این امر هم درست و هم نادرست است. زامیاتین را از سویی اَبَرشهر ترسانده بود، و از سویی دیگر، او سبک زندگی و رفتار انگلیسی را آموخت، نامههای خود را با داستانی درباره آبوهوا آغازید و بهطور کلی، اگر یک انگلیسیمآب نشد، یک انگلیسیدوست شد. زامیاتین بین دو انقلاب به روسیه بازگشت. او در پتروگراد خیلی زود به زندگی ادبی خو کرد و در آن چهرهای برجسته و ضروری شد. او درباره این دوران مینویسد: «به مدت سه سال همه ما در ماشینی فولادی حبس شده بودیم، در تاریکی، در فضایی تنگ و با سوتی ممتد بیآنکه بدانیم به کجایمان میبرند. در این ثانیه-سالهای پیش از مرگ باید کاری میکردیم، باید از این ماشین سردرمیآوردیم و در آن زندگی میکردیم.»
در مارس 1919 بحران سیاسی رخ داد: چپهای حزب انقلابی سوسیال انترناسیونال در اعتراض به پیمان صلح برست از دولت خارج شدند. چکا اقدامات خود را اجرا کرد. در پتروگراد الکساندر بلوک، کوزما پتروف-وودکین، آلکسی رمیزوف، منتقد ایوانف-رازومنیک و یوگنی زامیاتین به ظن عضویت در حزب چپهای سوسیال انقلابی انترناسیونال دستگیر شدند. پس از بازجوبی، زامیاتین آزاد شد، اما ظاهرا او را تحتنظر داشتند.
زامیاتین در سال 1920 رمان آیندهنگرانهای بهنام ما نوشت. سانسور شوروی اجازه انتشار نداد و در سال 1921 مولف نسخه دستنویس کار را به برلین فرستاد. این رمان نخستینبار در 1924 در آمریکا به زبان انگلیسی منتشر شد. درباره پذیرش رمان باید از آنجا شروع کرد که رمان پیش از همه به زبان انگلیسی منتشر شده بود. و ترجمه انگلیسی به نوبه خود دومین نسخه اورجینال به شمار میرفت. کتاب را خیلی زود به زبان ادبی انگلیسی آن دوران برگرداندند. آن زمان اچ.جی. ولز ژانری پایهگذاری کرده بود که در ادامه «فانتزی علمی» نامیده شد.
زامیاتین، ولز را تحسین میکرد. بهویژه در سال 1922، او جستاری درخشان اما کمنامونشان نوشت که «اچ. جی. ولز» عنوان گرفت، و اچ. جی. ولز را همچون ایدهآل نویسنده معاصر معرفی کرد. از همین رو شگفتآور نمینماید که، جامعه انگلیسیزبان گویی جنبه تازهای از جهان شناختهشده خودش را در رمان ما میدید: آن جهانی که ولز تصویر کرده بود. این جهان آینده بود، که رخدادها در پسزمینهای کاملا آشنا پیش میروند: ساختمانهایی شفاف، ماشینهایی که هنوز انسان نمیشناسد، زندگی عجیب و وحشتناک قهرمانان، و درنهایت بخشبندی جهان. یعنی دیوار سبزی که در رمان وجود دارد، و پشت آن مردمی زندگی میکنند که کاملا هم آدم نیستند و با پشم خود را میپوشانند. اینجا به یاد «ماشین زمان» ولز میافتیم.
بدین ترتیب ضروری است تاکید کرد که ترجمه انگلیسی اثر واقعا مهم است و رمان را به بخش جداییناپذیر ادبیات انگلیسی تبدیل کرد. رمان جای خود را در ردیف آثار آرمانشهری و پادآرمانشهری پیدا کرد؛ میان آثاری از توماس مور، جاناتان سوییف، اچ. جی. ولز، آلدوس هاکسلی، جُرج اُروِل و در ادامه فانتزیپردازهای اجتماعی دهههای شصت و هفتاد. بهویژه اُروِل در یادداشتی بر رمان زامیاتین در 1964 به این موضوع اشاره میکند. او کاملا مشخص تاکید میکند که هاکسلی در رمان «دنیای قشنگ نو» به زامیاتین تکیه کرده و از آن متاثر است. او میگوید رمان زامیاتین هشداری درباره آن است که کنترل همهجانبه بر انسانها میتواند نه با انگیزههای اقتصادی و منافع مالی، که با طمع قدرت و تمامیتخواهی رخ دهد. طمع قدرت به گفته اُروِل، انگیزه قویتری در قیاس با ثروت است.
اُروِل یادآور میشود که زامیاتین طبیعتِ توتالیتاریسم را دریافته بود، این تنها طمع حکمرانی بر مردم نیست، بلکه طمع و تمایل به سرکوب و خشونت به خودی خود هدف قرار میگیرد. گویا بودنِ زامیاتین در انگلیس ایده این رمان را در ذهن او پرورد. زامیاتین به نویسندهای کلاسیک در ادبیات انگلیسی بدل شد و او را همچون نویسندهای انگلیسی میخوانند. او را در همه دانشکدههای بزرگ ادبیات مطالعه میکنند. درباره او دانشجویان، پروفسورها، منتقدان ادبی حرفهای تا همین امروز نیز مطالعه میکنند.
اگر پیشینیانِ زامیاتین را نام ببریم، باید از افلاطون و ارسطو آغاز کنیم. آنها مخالف یکدیگر بودند، اما بسیار عجیب است که تصویر دولت آرمانی را شبیه هم ترسیم کردند. هردو گمان میکردند دولت باید نرخ زادوولد را تنظیم کند، کودکان دارای معلولیت مادرزادی یا کودکانی که والدینشان بیرون از برنامه باردار شدهاند، نباید به دنیا بیایند. افلاطون جامعه را به طبقات تقسیم میکند و ازدواج را به رسمیت نمیشناسد. او تنها عشق آزادانه را میپذیرد. اما چنین عشقی توهم است، چراکه دولت اجازه انتخاب آزاد را نمیدهد. با وجود این، گمان میرود اینها به نفع شهروندان است.
مفهوم دوگانه «انسان همچون جزیی از بدنه اجتماع/ دولت- سازوکار یکتا»، در سالهای دهه بیست بسیار محبوب بود. یکی از مصادیق بروز آن مونتاژِ فورد بود که در روسیه بسیار مورد تحسین قرار گرفت. سازمان علمی کار، ژیمناستیک تولیدی، همه اینها در شوروی تا دوران رکود از بین رفته بودند. در ساعت 11 صبح ماشینها در مغازهها متوقف شدند، کارمندان دفاتر طراحی از پشت میز کار برخاستند، رادیو روشن شد، و شروع شد... در اثرِ زامیاتین حتی شهروندان دولت یگانه بسیار باوقار گام برمیدارند.
آلدوس هاکسلی گفته بود رمان زامیاتین را نخوانده، گرچه بهسختی میتوان این را باور کرد. اُروِل یادداشتی بر رمان ما در 1946 نوشته بود. تا آن زمان تیراژِ سال 1925 به کلی به فروش رسیده بود، و اُروِل توانست تنها به ترجمه فرانسوی اثر دست یابد. جالب است که در این دوره زامیاتین تقریبا فراموش میشود و در دهه شصت دوباره توجهها به سمت او برمیگردد.
البته نه زامیاتین، بلکه ژانر آرمانشهرنگاری اجتماعی و ایده ساختنِ جهانِ نو در آن دوران جالب نبود. چراکه جامعه مخاطبان در دورانی علاقهاش با آزمایشهای اجتماعی را از دست داد. جنگ جهانی دوم پتانسیل این موضوع را ایجاد کرد و پیشرفت توفانی علم و تکنولوژی، که پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد، باور به قدرت تکنولوژی و علم در حل مشکلات بشر حتی در زمینههای اجتماعی و اخلاقی دوباره جان گرفت. این تمایل در اواسط سالهای دهه 50 شکل گرفت، که قرن طلایی فانتزی علمی و فانتزی علمی-اجتماعی بود. در پسزمینه علاقه به فانتزی اجتماعی، زامیاتین دوباره مانند زمان انتشار نخستین ترجمه اثرش، به فهرست فانتزینویسان انگلیسیزبان وارد شد. در کنار او، آن زمان نویسندگان جوانی چون ری بردبری، آفریننده رمان «فارنهایت 451» نیز به شهرت رسیدند. اکنون متاسفانه فراموش شده که زمانی همهجا در ایالات متحده، کلیفورد سایمک، پس از نوشتن دو رمان اجتماعی-آرمانشهری بزرگ، به نامهای «شهر» و «گزینش خدایان»، رابرت هاین لای، فردریک براون، هنری کاتنر، همگی نهتنها فانتزی علمی بلکه کارهای اجتماعی-فانتزی آفریدند.
زامیاتین با نگارش رمان، مقدمات مهاجرت خود را فراهم ساخت. اما واقعیت از این پیچیدهتر بود. در جولای 1922 نام او در فهرست نامزدهای اخراج اجباری از روسیه با برچسبِ «روشنفکر روس» بود. روبهروی فامیلی او نوشته شده بود: «گارد سفید مخفی». تقریبا تمامی افراد آن فهرست را اخراج کردند اما زامیاتین را نگه داشتند. او به کار و انتشار آثارش ادامه داد. پس از چاپ نسخه انگلیسی، رمان به زبان چک هم منتشر شد، اما بلشویکها را نگران نکرد. زمانی که در 1927 بریدههایی از رمان در ژورنال پراگ با نام «اراده روسیه» منتشر شد، مقامات عصبانی شدند. آزار و اذیت زامیاتین آغاز شد. این آزار تا جایی ادامه یافت که زامیاتین به استالین نامه نوشت و در آن از او اجازه خروج از کشور به همراه همسرش را خواست. او قول داد به سیاست نپردازد. رهبر مهربانانه به او اجازه داد. زامیاتین نیز بر سر حرف خود باقی ماند.
یکی از شاگردان زامیاتین، کنستانتین فدین، او را استاد شطرنج بزرگ در ادبیات خوانده بود. تعریفی دوگانه و مبهم. زامیاتین، مهندس/سازنده آینده، بر رمان خود تمرکز کرد، ریاضیوار آن را حل کرد، همه رشتههای پیرنگ را برشمرد، همچون یک استاد بزرگ شطرنج. دقیقا به همین خاطر نیز او برای بسیاری خشک و خستهکننده بهنظر میرسد، بهویژه در مقایسه با اُروِل. جهان زامیاتین سبکزده است، حتی استریلیزه است، در آن خون جاری نیست، اما جهان اُروِل کثیف از خون است، و بیشتر از آن هولناک است. اما فراموش نمیکنیم که راوی رمان زامیاتین اولشخص است، او مجبور بود زبان خود را ذیلِ زبان دولت یگانه سبکپردازی کند، و بهطوری مصنوعی آنها را یکی کند. پارادوکس اینجاست که زبانی را که از زیباییهای سبکی محروم است تمام جهان فهمید. ما تنها باید آخرین پرسش را بررسیم. آثار زامیاتین ضرورت و کارایی خودشان را از دست ندادهاند و میتوان گفت، ضرورتی تازه به دست آوردهاند که در زمان انتشار رمان وجود نداشت.
رمان زامیاتین را میتوان همچون طرحی کلی دریافت کرد. رمان-طرحی که اکنون بسیار پرطرفدار است و علاقه به آن از نو جان میگیرد. اما اگر درباره زامیاتین سخن بگوییم، چنین ایدههای جهانیای اکنون ضرورت دارند که در رمان ما تجسم یافتهاند. برای نمونه، ایده اینکه جامعه میتواند و باید مطابق با یک تئوری علمی و متدهای علمی ساخته شود. تاکنون چنین نظری بسیار فراگیر شده و مردم متقاعد شدهاند که هرگز نمیتوان بدون تئوری و متد علمی زیست، و اگر جامعه مطابق با عقلگرایی ساخته شود، همهچیز عالی خواهد بود. و اینجاست که اندیشه رهبری جامعه و واگذاری حق تصمیمگیریها به مردم ضروری مینماید، بهویژه برای چنین مردم تحصیلکردهای. ایده ساخت عقلانی اجتماع با ایده ساخت انسان آرمانی ارتباط تنگاتنگی دارد. پیشتر دراینباره همچون موضوع تربیت صحبت میشد، تربیت انسان آرمانی، اما اکنون این موضوع به ساحت زیستشناسی وارد شده است. این امر در نزد هاکسلی هم به چشم میخورد. اخیرا گفته شده که روشی وجود دارد که به لطف آن میتوان ژنتیک رویان را که بیماریهای ژنتیکی در آن قرار دارند، تغییر داد. بدین ترتیب کودکان بیمار به دنیا نمیآیند.
همیشه زامیاتین را با خانههایی با دیوارهای شیشهای به یاد میآوریم. ایده زندگی شفاف، اطلاعاتی بیشتر و بیشتر در دسترس درباره انسان، کنترلکردن همگان بدون استثنا را دربردارد، اما نه به دلایل سیاسی، بلکه برای دادهگرفتن، و آنهم تنها با هدف فروش آنها. گویی این کار تنها از نقطهنظر تجاری اتفاق میافتد. آنها میخواهند سلایق مردم را بشناسند، تا بتوانند کالاهای بیشتری به آنها بفروشند. باید بدانیم که همین امروز هم در خانههایی با دیوارهای شیشهای زندگی میکنیم.
بهنظر می رسد در نگاه نخست این اتفاق میافتد: ما در جهانی زندگی میکنیم که چندفرهنگگرایی تشویق میشود، پذیرش انواع اقلیتها تبلیغ میشود، حتی شده در گفتار. تحمل کاستیها و ویژگیهای غیراستاندارد اطرافیان در فرد تقویت میشود. اما درواقع تاثیر برعکس میگذارد؛ چراکه اگر هیچکس به ویژگیهای تو توجه نکند، اگر تو بتوانی هرکسی باشی و این هیچ معنایی دربرنداشته باشد، اگر تفاوت تو از دیگران هیچ اهمیتی نداشته باشد، دقیقا نتیجه عکس میدهد، همه افراد متحد میشوند. به این معنا که اگر تو آنچه که هستی نیستی، پس یکی مثل دیگران هستی. اگر ما به ویژگیهای نزدیکان خود توجه نکنیم، به این معناست که همه یکی هستند. مهم نیست تو چگونهای. تو یکی از اعداد هستی، همانطور که در رمان زامیاتین تصویر میشود. درواقع تو هیچکس هستی.
این در سطح بالا به نهادهای اجتماعی مانند خانواده مربوط میشود. زامیاتین شرح میدهد که خانوادهای وجود ندارد، و ما فقط نهاد اجتماعی در حال مرگ هستیم، که آخرین سنگر فردیت بود. فرد برای نزدیکان خود یکتا و تکرارنشدنی بود. نمیشد او را با چیزی جایگزین کرد. اما زمانی که نهاد خانواده فرسایش یافته و متوقف گردد، دیگر میتوان هرکسی را با دیگری جایگزین کرد.
منبع: نوشتۀ رزو آشتیجو، روزنامۀ آرمان ملی