کؤپِن: وجدانِ بیدارِ کبوتران
ساسان فقیه
«کبوترانِ روی چمن» عنوان اولین کتاب از سهگانهی جنگِ ولفگانگ کؤپِن (۱۹۰۶-۱۹۹۶) نویسندهی آلمانی است. این کتاب به همراه دو رمانِ دیگر از این مجموعه، «گلخانه» و «مرگ در رُم» همگی در اوایلِ دههی ۱۹۵۰ نوشته و چاپ شدند. مهمترین ویژگی که این سه اثر را به یکدیگر مرتبط میکند، نگاهِ کؤپِن به گذشتهی جامعهاش و تاثیر وقایعِ جنگ جهانی دوم روی مردم آلمان است. این نگاهِ منحصربهفردِ کؤپِن در رمان «کبوترانِ روی چمن» به طور کامل قابل درک است. اما شاید صرفا مطالعهی این اثر به مخاطب درک درست و کاملی از دیدگاههای نویسنده ندهد، برای فهمیدنِ «کبوترانِ روی چمن» باید کمی از زندگی کؤپِن دانست. اینکه «کبوترانِ روی چمن» بدون آگاهی از گذشتهی نویسندهاش شاید تنها به اثری با فرمی جذاب بدل شود، دقیقا همان چیزی است که کؤپن دنبالش است، گذشته برای او خیلی مهم است.
در نگاهِ اول رمانِ «کبوترانِ روی چمن» اثری پیچیده به نظر میرسد. مسلما مخاطب با خواندن دو صفحهی اول رمان میفهمد که با چه پیچیدگی مواجه است. داستانی که زبانش آهنگی کوبنده دارد. جریانِ سیالِ ذهنی که بین شخصیتهای بیشماری از همهی طیفها و رنگها و نژادها از صبحِ زودِ یک روز در اوایل دههی ۱۹۵۰ به حرکت درمیآید و تا پاسی از شب توی تمامِ اماکنِ شهری که هیچگاه اسمش به زبان نمیآید اما میفهمیم که مونیخ است، پرسه میزند. پرسهزنی که تمام این شخصیتها را در طول روز با هم مواجه میکند. اینجا قرار نیست دربارهی این پیچیدگی حرف بزنیم. سوال اصلی این است که چرا «کبوترانِ روی چمن» رمانی فراتر از این جذابیتهای فرمی است؟ جذابیتهایی که حتما به عقیدهی خیلیها به خاطر علاقهی شخصی کؤپِن به «اولیس» جیمز جویس شکل گرفته است اما اینجا قرار است از اتفاقِ مهمتری حرف بزنیم، از الزامِ فرمی «کبوترانِ روی چمن»، از گذشته.
کؤپِن نوشتن را با روزنامهنگاری شروع کرد و در سال ۱۹۳۴ اولین رمانش را با عنوان «عشق ناگوار» چاپ کرد، «دیوار لرزان»(۱۹۳۵) عنوان دومین رمان کؤپِن بود که توانست زیر فشار و هجمهی حکومت نازی چاپ شود. کؤپِن هنگام چاپ هر دو رمانش ساکن کشور هلند بود و در اواخر دههی ۱۹۳۰ به علت نداشتن مدارک لازم برای کار و زندگی در هلند، مخفیانه به آلمان بازگشت و تا اواخر جنگ جهانی دوم یعنی سال ۱۹۴۵ در سکوت ادبی کامل زندگی کرد. انزوای او در این چند سال دستمایهی خلق سهگانهی جنگش در اوایل دههی ۱۹۵۰ شد. بعدها او در یک متن کوتاهی که سعی داشت زندگینامهاش باشد، در پاسخ به ناشرش که او را به خاطر ننوشتن مورد شماتت قرار میدهد، مینویسد: « من هم همچنین… من هم همیشه از خودم میپرسم که تمام آن سالها منتظر چه چیزی بودم و چرا تنها یک شاهد بودم و چرا زنده ماندم؟»
ولفگانگ کؤپِن در سال ۱۹۶۶ روی مجموعه جستارهایی از هورست کروگر، رماننویس آلمانی، -خانهی شکسته شده- نقدی با عنوان «هیتلر همواره با ما خواهد ماند» نوشت. کؤپِن این عنوان را از آخرین جستار این مجموعه، «روز قضاوت»، برگزیده بود. «روز قضاوت» توصیفاتی از تجربهی کروگر از محاکمهی آشویتس بود، جستاری که زندگی گیج و مبهوت مردم دههی شصتِ آلمان را کنار شهادتهایی قرار میداد که در دادگاه داده شده بودند: «هر کسی که به عقب نگاه میاندازد، گم شده است.» کروگر در این جستار از اهمیت و لزوم به یادآوری حرف میزد، اینکه نباید گذشته را از یاد برد: «بعضیها به دنبال پول میدوند، گروهی دیگر به دادگاه آشویتس میروند و محاکمه را نگاه میکنند. بعضی در حال سرپوش گذاشتن هستند و گروهی در مقابلشان در حال افشای آنچه پنهان شده است، اینها دو روی سکهی آلمان هستند. من بر این عقیدهام که این هیتلر تا پایان زندگی ما، تا مرگ با ما خواهد ماند.» و این واقعیتی بود که تمام رمانهای بعد از جنگ ولفگانگ کؤپِن را شکل داد، واقعیتی که هرگاه او به گذشته نگاه میکرد آزارش میداد، گذشتهای که برای او چیزی جز حضور سهمگین و شیطانواری نداشت. کؤپِن نسبت به هر چیزی که از خاطرهی جمعی آلمانیها پاک شده بود، حساسیت نشان میداد. دغدغهی اصلی او به یادآوری گذشته و خاطراتی بود که در ناخودآگاه جامعهاش شکل گرفته بود حتی اگر مردم در حال واپسزنی آن بودند، برای او مهم نبود که این تجربیات فراموششده چقدر دردناک و گناهآلود هستند، او به بازیابی گذشته ایمان داشت. انگار برای کؤپِن چیزی ماورایی به اسم روح وجود نداشت و همه چیز با گذشتهی آدمها معنا پیدا میکرد؛ برای او آدم بیروح، همان آدم بیحافظه بود. تمام اتفاقات رمان «کبوترانِ روی چمن» تقریبا در ۱۸ ساعت -یک روز- میافتد اما شاید خیلی از خوانندگان این توالی زمانی را به واسطهی رجوعِ مداومِ راوی به گذشتهی شخصیتها از دست بدهند و این اصرار کؤپِن به تزریق گذشته در زمان حال از همین باورش نشئت میگیرد.
کؤپِن با این باورش، گذشتهای داشت که تمام تصویرهای ذهنیاش را پر از ظلم و ستم میکرد. زبان در تعامل کامل با ادراک انسان قرار دارد و نویسنده وظیفهی سنگین برقراری این تعامل را بر عهده دارد. کؤپِن جدای از یک نویسنده، به عنوان یک انسان، خسته بود زیرا هر بار که به گذشتهاش نگاه میکرد چیزی جز شرم نمیدید و این خستگی به تمام شخصیتهای داستان او نیز سرایت کرده بود، شخصیتهایی که زیر بار سنگین این تعاملِ بین ادراک و زبان وامانده بودند و حالا این کؤپِن بود که در عرصهی کلمات، خودش باید به تنهایی به جنگِ خستگیهای آدمهای داستانش میرفت. اما او خودش هم خسته بود و ادراکش درد میکشید، برای همین او به طور ناخودآگاه برای فرار از تمام آن چیزی که در سرش مشت میکوبید، به زبان پناه برد. استفادهی مدام از عباراتی که کنار هم چیده شدهاند و حتی این توالی تا یک صفحه هم ادامه مییابد، به رمان او فرمی کوبنده و یکتا داده است، انگار که کؤپِن برای فرار کردن از تصویرهایی که ادارکش مدام به دیوارههای ذهنش مشت میکوبید، تمام آن ضربهها را به شکل کلماتی روی کاغذ درآورده است. این بارِ سنگین و ننگینِ گذشته روی دوشِ کؤپِن به چنین ترجمان فرمی بدل شد. «کبوترانِ روی چمن» حاصل درد کشیدنِ کؤپِن از گذشته است. او در جایی از رمانش، روابط بین مردم را به کبوترانی روی چمن تشبیه میکند، شاید الگویی وجود داشته باشد ولی همه چیز بیمعنی است. کؤپِن پس از نوشتنِ سهگانهاش در اوایلِ دههی ۱۹۵۰ دیگر هیچ رمانی ننوشت و این شاید فرجامِ وجدانِ بیدار کبوترانی بود که مدام بر سر مردم کشورش فریاد میزد: «گذشتهات را از یاد نبر!»
منبع: سالنامهی روزنامهی اعتماد