«سوسن تسلیمی از آن دست بازیگرانی است که هر ۱۰۰ سال یک بار ظهور میکنند.» این گفتۀ بهرام بیضایی دربارۀ کسی است که به بازیگری در سینمای ایران معنایی دیگر بخشید. حضور سوسن تسلیمی در عرصۀ سینما و تئاتر ایران هرچند کوتاهمدت بود، توانست بر بازیگران زن پس از خود تاثیری شگرف بگذارد. متر و معیار سوسن تسلیمی بودن و چیستی بازی او در این سالیان همواره نیازمند شناختنامهای بود که هم اینک به همت محمد عبدی و نشر بیدگل انجام و حاصل ۳۰ ساعت گفتوگو با این بازیگر توانا کتابی شده است که ما را از خلال سخنان سوسن تسلیمی دربارۀ فعالیت در سینما و تئاتر و حواشی آن، به تفکر و اندیشه او میرساند.
بازیگری که برخی از او به عنوان بهترین بازیگر زن تاریخ سینمای ایران نام بردهاند، کار خود را با فیلم «چریکۀ تارا»، ساخته بهرام بیضایی، در سال ۱۳۵۷ آغاز کرد و سپس با ایفای نقش فاطمه در سریال «سربداران» در دهۀ ۶۰، وارد خانۀ میلیونها ایرانی شد. فاطمه در این مجموعه رهبری گروهی از جنگجویان را بر عهده داشت؛ نقشی که به مذاق متحجران خوش نیامد و گفتند: «مگر میشود زن رهبر باشد؟»
آغاز بازیگری با ایفای نقش ابومسلم
سوسن تسلیمی گفتوگویش را از کودکی خود و یادآوری گذشته آغاز میکند. پدربزرگ مادریاش علی اکبر آخونداف، مترجم و نویسنده ایرانیالاصل مقیم باکو، بود؛ پدربزرگی که بعد از انقلاب شوروی به ایران مهاجرت میکند و به بندرانزلی میآید و برای تئاتر گیلان از زبان فرانسه و روسی نمایشنامه ترجمه میکند. او از اخلاف میرزا فتحعلیخان آخوندزاده، نمایشنامهنویس، ایرانی بود.
سوسن تسلیمی کنار پدربزرگی که هفت زبان میدانست و پدر و مادری که هر دو تئاتری بودند، رشد میکند و با صحنۀ نمایش آشنا میشود. نخستین باری که روی صحنه میرود، سه ماه بعد از مرگ مادرش است. دختری پنج ساله است که برای گرفتن جایزۀ بهترینهای سینمای ایران در میان تشویق تماشاگران روی سن میرود.
مادرش منیژه تسلیمی در آن سال به خاطر بازی درخشانش در فیلم «مهتاب خونین» بهعنوان بازیگر زن سال انتخاب شده بود. پدر و مادر سوسن تسلیمی در آن سالهای اواخر دهۀ ۲۰ تحت آزار مذهبیون و سنتگراهای رشت قرار گرفته بودند که «مردها و زنهای نامحرم چرا در تئاتر کنار هم بازی میکنند». اولین نمایشی که بازی میکند، برگرفته از کتاب تاریخ دبستانش است؛ ابومسلم خراسانی. او نقش ابومسلم را بازی میکند و در تابستان سال ۱۳۴۵ در اردوی دانشآموزی رامسر به عنوان بهترین بازیگر انتخاب میشود. سپس وارد دانشکدۀ تئاتر میشود و از همان ابتدا متوجه میشود که همهچیز مردانه است: «سینما مردانه بود. داستانها درباره مردان بود. نگاه مردانه بود و الان هم چیزی تغییر نکرده است. مردان مینوشتند مردان کارگردانی میکردند و مردان نقش قهرمانان را بازی میکردند. بارها در مجالس مهمانی و جمع غیرتئاتری مجبور به سخنرانی در باب دفاع از حیثیت زن بازیگر میشدی. مجبوری بودی اخم کنی، ساکت و سنگین بنشینی، شوخی نکنی و نخندی تا خدای ناکرده تو را عوضی نگیرند.»
همهچیز برای سوسن تسلیمی خوب پیش میرود. او در تئاتر جایگاه خود را پیدا میکند و رفتهرفته کارگردانهایی شهیر از او برای حضور در نمایش خود دعوت میکنند، اما ظهور انقلاب ۱۳۵۷ فعالیتهای تئاتری را به اغما میبرد و عرصه را برای بازیگران بهخصوص زنان تنگ میکند.
تهدید با هفتتیر در اول انقلاب
بخش مهمی از کتاب به وقایع پس از انقلاب اشاره دارد که حاوی اشارات تاریخی مهمی است. تئاتر که از ابتدا به عنوان نمایشی طاغوتی و در خدمت حکومت پهلوی تلقی شده بود، دچار گرههایی میشود و در نتیجه به قول خانم تسلیمی، در تئاتر را گل میگیرند. گروههای تئاتری از هم میپاشد و درخواستهای آنها برای اجرا بیجواب میماند. سوسن تسلیمی در این باره میگوید: «اوایل انقلاب برخی از این گروههای سیاسی فکر میکردند هرکس زمان قبل از انقلاب کار کرده است، نباید دیگر کار کند. در حالی که هیچکدام از کارهای ما تبلیغ برای رژیم شاه نبود... هیچکدام از کارهای ما سیاسی نبود. مشکل این بود که دیالوگی وجود نداشت و نمیشد دربارۀ این چیزها در روزنامهها یا جاهای مختلف حرف زد. دشمنی شخصی زیاد میشد. این طور بود که اگر عقیدۀ من را نداری با هفتتیر میزنم و چشمت را درمیآورم که جای من باز شود. این خودش دیکتاتوری است.»
اما همهچیز برخلاف این خواست پیش میرود. گروههای تئاتری یکی بعد از دیگری منحل میشوند و انقلاب چهرۀ دیگر خود را نشان میدهد: «گروه چهارسو منحل شد و تئاتر شهر و تئاتر چهارسو در روزهای اول به دست آدمهایی افتاد که ما نمیشناختیم از کجا آمدهاند. آدمهایی میآمدند که سیاسی بودند. دورههای اول شدیداً هرجومرج بود. هر روز یک رئیسی میآمد و میرفت.»
هیچ تئاتری اجرا نمیشود. پوسترها و بروشورهای قدیمی ناپدید میشوند. انقلاب مشغول پاکسازی است. نمایشنامهها پاک میشوند. اسنادی که مربوط به دورهای تاریخی از تئاتر ایران است، گم میشود. همهچیز حالا تنها به خاطرات منتهی میشود. تنها چیزی که باقی مانده، همین خاطرات شفاهی است که تسلیمی مشغول ثبت آن است: «متاسفانه همۀ اسناد نابود شد. خیلی از کتابهای تئاتر شهر را ریختند بیرون و آتش زدند. این سنت کتاب آتش زدن در مملکت ما که همیشه در دوران تسلط قومی به قوم دیگر صورت میگیرد، دوباره احیا شد. یک روز سال ۱۳۵۹ که در کتابخانه تئاتر شهر کار میکردم، دیدم آقای کاویانی دارد چهاردستوپا از راهرو میآید. فکر کردم دارد شوخی میکند. گفت در را ببندید و بروید. تئاتر اشغال شده. یک عده با کلاشنیکف آمدهاند و تئاتر را اشغال کردهاند و الان میآیند کتابخانه. زود ببند برویم. گفتم چرا؟ گفت میخواهند یکسری از کتابها را جدا کنند و آتش بزنند... نگاه میکردند و هر کتابی که زن بیحجاب داشت، برمیداشتند و میبردند. هرجومرج غریبی بود... تئاترهایی که در این زمان روی صحنه میرود، متعلق به گروهی خاص است و دیگر گروهها حق اجرا نداشتند. مگر ضدآمریکایی و ضدشاه و درباره فلسطین باشند. تئاترهایی که همه جنبه سیاسی داشتند.»
سال ۱۳۵۸ عاقبت تسلیمی اولین تئاتر بعد از انقلابش را بازی میکند. «دایرۀ گچی قفقازی» اثر برتولت برشت به کارگردانی داریوش فرهنگ در سالن اصلی تئاتر شهر. شبی حین اجرا، شخصی با هفتتیر میآید و خطاب به سوسن تسلیمی میگوید: «تو حق نداری روی صحنه بروی وگرنه من شلیک میکنم.»
تولد دوباره سوسن تسلیمی
سوسن تسلیمی تسلیم سختگیریها نمیشود. مدتی کارمند کتابخانه در تئاتر شهر میشود. سال ۱۳۵۹ به دستور فخرالدین انوار حقوقش را قطع میکنند و از حضور در تئاتر شهر منع میشود؛ فقط برای اینکه نوشته بود که نقش سگ و گربه و موش و ساواکی و عمو سام بازی نمیکنم: «سال ۱۳۵۹ غالبا اینجور تئاترها اجرا میشد. ۹۸ درصد کارها اینطور بود. هنرمندها از این جهت مقصر بودند که قبول میکردند این کارها را انجام دهند. فقط تئاتر اسلامی میخواستند و کسی هم نمیدانست تئاتر اسلامی یعنی چه؟ جنگ هم کمکم شروع شده بود. دیگر مسئله هنر مطرح نبود. تئاتر ابزار و آلات تبلیغ یک ایدئولوژی خاص شد. آنها تئاتر نمیخواستند. فقط میخواستند ایدئولوژیشان مطرح شود. تئاتر تبلیغاتی میخواستند که نمونههایش در شوروی سابق بود.»
شبی که «مرگ یزدگرد» را برای آخرین شب در تئاتر شهر اجرا میکند، خبر ندارد که این آخرین کار تئاتریاش در ایران است. ۲۹ ساله است فقط. در ۲۹ سالگی کار تئاتریاش در ایران تمام میشود. دیگر به هیچوجه اجازۀ بازی روی صحنۀ تئاتر به او نمیدهند و عجیب است که آخرین بازی مادرش در تئاتر ایران هم در سن ۲۹ سالگی بود. خط پایان مادرش خط آغاز او شد.
سوسن تسلیمی پس از ممنوعیت در عرصه تئاتر به فعالیت در سینما و تلویزیون وارد میشود. نقش رضوانه در فیلم «مادیان»، فاطمه در «سربداران»، زن شازده در فیلم «طلسم» و بازی درخشانش در فیلم «شاید وقتی دیگر» از مهمترینهای بازیگری او در سالهای دهۀ ۶۰ است؛ نقشهایی که هیچیک از گزند سانسور در امان نبودند و به شکل مستمر دچار بریدگی میشدند.
او دربارۀ سریال «سربداران» و نقش همسر شیخ حسن جوری که دستخوش سانسورهای مکرر شد، میگوید: «صحنههایی بود که من رهبری جنبش را به دست میگرفتم که آنها را درآوردند و گفتند که معنی ندارد یک زن رهبر یک جنبش باشد. شنیده بودم که در مجلس گفته بودند این شخصیت باعث گمراهی زنان ایرانی میشود... میگویند زن باید سربهزیر باشد. چرا باید سرم را پایین بگیرم؟ زنان روستایی شمال را ببینید. سرشان بالا است و در چشم هر کس و ناکسی هم نگاه میکنند. حرفشان را هم با صراحت میزنند... خوشحالم که بسیاری از زنان نسل جوان بهخصوص آنها که خودشان کار میکنند، تصویر دیگری از زن ایرانی ارائه میدهند.»
سوسن تسلیمی هنگام نمایش هیچکدام از فیلمهایش به جز «مادیان» در ایران نبود. او مهر ۱۳۶۶ با دختر کوچکش از ایران به سوئد مهاجرت میکند. درباره ترک ایران میگوید: «سه راه وجود داشت: یا در ایران میماندم و اصلاً کار نمیکردم. چون شرایط را قبول نداشتم. راه دوم این بود که میماندم و تن میدادم به شرایط و هر کاری را قبول میکردم؛ یعنی میرفتم و میگفتم بازی در هر نوع فیلم و تئاتری را میپذیرم که این مغایر بود با عقاید و دیدگاههای من و مطمئنم که اگر این راه را انتخاب میکردم، منجر میشد به جنون. راه سومی وجود نداشت جز اینکه از کشور بیایم بیرون... ترک ایران یک اعتراض بود. فکر میکنم هر کسی که اعتباری داشت و رفت، سوال ایجاد کرد و این در تاریخ ثبت میشود... آدمهایی هم ماندند و وادادند و گفتند حالا دیگر چه فرقی میکند؛ آدمهایی که در ابتدا استعدادهای قابل توجهی بودند؛ یک جور خودکشی هنری.»
سوسن تسلیمی در ادامۀ گفتوگو مسئلۀ بزرگش در راه بازیگری در مملکت را مسئلۀ حجاب عنوان میکند؛ امری که چوب لای چرخ بازی میگذارد و علاوه بر تحقیر و تبعیض، مانع بازی بازیگر زن میشود: «مسئله بزرگ من در شاید وقتی دیگر مسئله حجاب در خانه بود و نمیتوانستم این مشکل را در بازیام حل کنم. برای من یک عنصر اضافه روی سرم بود که با منطق نقش من جور در نمیآمد. میتوانستم بپذیرم که این شخصیت در خیابان روسری بر سر دارد، چون قانون این طور ایجاب میکرد، ولی در خانه برایم قابل پذیرش نبود و عجیب به نظر میرسید.»
کتاب «گفتوگو با سوسن تسلیمی» در فصل پایانی خود، به تولد دوباره او میپردازد؛ مهاجرت به سوئد و آغاز بازیگری در کشوری که برای یک بازیگر خارجی سختگیریهایی بسیار دارد. او در مدتی کوتاه زبان سوئدی را یاد میگیرد و با کار اداری در حاشیۀ یک تئاتر کمکم وارد فضای تئاتری کشور میزبان میشود. فعالیتهای هنری سوسن تسلیمی در دو دورۀ ایران و سوئد بهخوبی بیانگر قابلیتهای بازیگری است که با قدرت بسیار و تکیه بر اراده خود توانست موانع دستوپاگیر را از سر راه بردارد و تواناییهایش را طبق «آییننامۀ خود» به اثبات برساند.
او در این باره میگوید: «اگر در ایران میماندم و اگر هم اجازه میدادند، فقط میتوانستم هر چهار پنج سال یک کار انجام بدهم... من اگر میماندم امکان نداشت که روشم را عوض کنم. به چیزی که اعتقاد داشتم، پایبند میماندم. آدمی نیستم که خودم را با شرایط غلط وفق بدهم. امکان نداشت. من آییننامه خودم را دارم و تحت آییننامه کس دیگری کار نمیکنم. کار من بازیگری بود و نمیتوانستم در خانه بنشینم.»
منبع: ایندیپندنت فارسی، نوشتۀ هادی کیکاووسی