«وای بر این ذهن پرندهی شلوغ من! به بهانهی اَبی تا کجاها رفته و به اصل مطلب که نمیدانم چیست و کدام است هنوز نپرداختهام. یا آنکه پرداختهام و خیال میکنم که نپرداختهام. این بماند…»
تکهای از منات به دنبال
کلماتِ بالا چه چیز را یادآور است؟ نوشتنِ آقای فُرسی و یک چیز دیگر که آقای فُرسی دوستاش ندارد. شبیهِ ذهنِ آدمی است که فُرسی از آن اعلام برائت میکند. اما خب ذهنِ خودِ آقای فُرسی هم همین شکلی کار میکند در نوشتنِ چیزهایی که در کتابِ «منات به دنبال» پیشِ روی ما گذاشته و خیلی هم دلنشین و جذاب و آموزنده از آب درآمده. آموزنده برای نوشتن. ایراداتِ جزییِ کتاب کنار، یک دستاورد اساسی داشته آقای فُرسی در این «منات به دنبال» میتوان همان را گرفت و یاد گرفت و ادامه داد کاری که کرده را. بهمن فُرسی مینویسد همچنان که حرف میزند. و بیاشتباه و ادابازی. در میانِ بسیار کسانی که در این صدسال سعیکردهاند فُرسی را مثلِ حرفزدن بنویسند، موفقترینشان همین آقای بهمن فُرسی بوده است، آن هم در همین نوشتههای پراکنده که معلوم نبوده چرا نوشته و برای که نوشته و برای چه نوشته. و این جور نوشتن هم از تلاشِ فُرسی در دیالوگنویسی آمده. یک چیزِ لدنی نیست و ادعا ندارد از روز ازل چنین مینوشته، که اتفاقا میگوید کار کرده و تلاش کرده تا بتواند اینجور نوشتن را درآورد، آنهم برای نمایشنامه یا به تعبیرِ خودش بازی. اگر روحِ حاکم بر موضوعاتِ کتابِ «منات به دنبال» از وَرِ بازیسازِ آقای فُرسی آمده و بیشتر از تئاتر میگوید، اما باید حواسمان باشد به جوری که نویسنده مینویسند. بهمن فُرسی نشسته جلوی ما و از هر دری سخنی بگوید و بیآنکه بداند اصلِ مطلب چیست و کدام است، خیالِ خودش و خواننده را به گوشه و کنار سفر میبرد.
بهمن فُرسی را با «شب یک، شب دو» میشناسیم. کتابی محبوب برای نسلهای مختلفی از ایرانیان از دهه ۵۰ تاکنون که با وجود انتشار تنها یک بار به صورت رسمی همچنان هم خوانده میشود و نسخههای اصل آن با قیمت چندین میلیون تومانی خرید و فروش میشود و pdf و نسخهی افست آن به راحتی در دسترس است. در این سالها بهمن فُرسی با وجود دوری از ایران نمایشنامههایی (یا بازیهایی) منتشر کرده بود اما باز هم نامش زیر سایه کتاب دهه پنجاییاش مانده است. حالا کتابِ «منات به دنبال» تصویری واقعی و متفاوت به خواننده عرضه میکند. نویسندهای نه چندان اهل گفتوگو حالا آمده و انگار دم گوش خواننده چیزهایی از خودش، سبک زندگیاش، خواندههایش، دیدههایش و تجربههایش لو میدهد. او بهمن فُرسی است و انتشار کتابِ «منات به دنبال» فرصتی است برای سرک کشیدن به ذهن و دستاوردهای این نویسنده و درکِ تلاشی که او برای آزمایشِ جورِ دیگری از نوشتن کرده است.
در لایهی اولیه و در پوستهی ظاهری «منات به دنبال» اندکی ادا و لوسبازی روشنفکری دارد، اما جان کلاماش حرف حساب است. نظر بهمن فُرسی درباره نقد و ریویو و بسیار درست است و جزئیات تئاتری که او دریافت کرده ارزشمند است. خاطراتاش از جلال آلاحمد و ابراهیم گلستان و داریوش مهرجویی و بسیاری از شخصیتهای تئاتری دست اول است و ارزش تاریخی دارد. نظرش دربارهی نگاهِ محسن مخملباف به ادبیات و سینما دقیق است. اما مهمترین دستاورد بهمن فُرسی در این کتاب توان آن را در امتداد نمایشنامه نویسی اش دانست مسئله لحن است. او شفاهی مینویسد و در متن مکتوب امر شفاهی را به خوبی منتقل کرده است. از این رو به نوشتههای کتابِ «منات به دنبال» میتوان به چشم فرمی شفاهی نگاه کرد و انگار که پیشنهادی تازه برای چگونه نویسی عرضه شده است. انگار نویسنده دارد با صدای خودش و آنجور که کلمه از دهاناش بیرون میآید با خواننده یا حتی تماشاگر حرف میزند. خود فُرسی هم اشارهای دارد به این نوع نوشتن که خودش به کار گرفته است و خورده میگیرد به هدایت و جلال و دیگران که در دیالوگنویسی و نمایشنامه نمیتوانند تصور کنند این حرف قرار است از دهان آدم در بیاید. ایرادِ آقای فُرسی بسیار بهجا و درست است… نوشتن مثل حرف زدن… در همین کتاب تازه کلمات بهمن فُرسی را میتوان بی کم و کاست از دهان درآورد و درست مثل حرف زدن است. برای همین است که میگوییم انگار آقای فُرسی نشسته است و دارد با مای خواننده گپ میزند و ذهناش با تداعی آزاد به یاد میآورد.
از حیثِ نثر چند پله عقبتر است از امثال شمیم بهار (البته آن آقای بهار که پیش از این رمانهای آخرش میشناختیم) و ابراهیم گلستان. اینطور که از همین کتاب پیداست بهمن فُرسی با وجود معاشرت و دیدارهایی در لندن با گلستان، از او خوشش نمیآمده. «من با ابراهیم گلستان اصلا نزدیک نبودهام و نیستم. او را فقط چندبار با فاصلههای بسیار و در این و آن مهمانی دیدهام. نوشتههایش را هم، به جز آن که پیشتر نوشتم و از آن هم چیزی یادم نمانده، نخواندهام. هروقت چیزی از او دست گرفتم که بخوانم، چیزی پیش آمد که پیش نرفتم.» این چیزی است که نویسنده وانمود میکند. فُرسی گلستان را از دههی سی میشناخته «گلستانی که من تا آن وقت میشناختم عبارت بود از آذر ماه آخر پاییز. اما آشنایی دماغ به دماغ و چند دقیقهایمات و سربالا بودن افراطی! دماغ طرف دلم را زد. زیاده خرّنده! بود طرف من. من هم اصلا فروشنده نبودم.» و در ماجرای اختلافاتِ فیلمِ یک آتش فُرسی طرفِ شاهرخ گلستان را میگیرد: یا به املای بهمنخان: شارخ. اینها چیزهایی است که نویسنده وانمود میکند، وگرنه در باطن و دریافتی که از کلمات نویسنده داریم او بدش نمیآید گاهی گلستان باشد، خاصه در شیوهی نوشتن و نثر. در عین حفظ آن شفاهیبودن، گاهی فُرسی انگار رونوشتِ گلستان است و گلستانبودناش مشخص است بدل است و اصل نیست و توی چشم میزند. حتا اگر این یکی را کنار بگذاریم، جدا از نثر گاهی نشانههای روشنفکری نشسته در دور و در حال تمسخر دیگران را در فُرسی میتوانیم بیابیم. انگار خاصیت آب و هوای لندن و حومه است که نویسندهی فارسی زبان را به این نتیجه میرساند که همه اشتباه کردند و تباه هستند و به بیراهه رفتهاند الا من.
آن جملهای که در پیشانیِ این یادداشت است یادآورِ نوشتنِ آقای فُرسی است که چهقدر نزدیک است به شیوهی فکرِ ابراهیم گلستان. آقای فُرسی دوست ندارد گلستان را. اما ذهنِ او مثلِ گلستان کار میکند و اگر چه در نثر از گلستان عقبتر است و در لحن از گلستان پیشروتر، اما خوش ندارد شبیهِ سیدابراهیم باشد. کتابِ «منات به دنبال» حرفهای زیادی برای گفتن دارد. چه به لحاظِ ادبی و زبانی و چه از منظرِ بخشهایی که تکههایی از تاریخِ هنر و تئاتر ما و دنیاست و چه حتا بازتابی که از سبکِ زندگیِ نویسنده میبینیم و مسیری که کلمهسازِ ایرانی دور از ایران پی گرفته است.
نویسنده: میلاد حسینی
منبع: مجلۀ تجربه