برملا شدن یک راز

درباره‌ی کتاب «جریان‌های پنهان خانوادگی» نوشته‌ی افسانه نجم‌آبادی

افسانه نجم‌آبادی بعد از مرگ پدرش در سال ۱۳۶۵، در پی یک تماس تلفنی از فردی که خود را خواهر او معرفی می‌کرد پی به یک راز خانوادگی بُرد؛ رازی که پدرش سال‌های طولانی از او، مادرش و خواهرانش مخفی نگاه داشته بود. آن راز چه بود؟ پدرش سال‌ها قبل دوباره ازدواج کرده بود، با زنی به نام منصوره که در جوانی عاشقش بود؛ درواقع پدر به عشق اولش رسیده بود. برملا شدن راز پدر بعد از مرگِ او برای افسانه نجم‌آبادی که مورخ و پژوهشگر مطالعات زنان و جنسیت است، و تحولات مربوط به زندگی و حقوق زنان موضوع محوری پژوهش‌ها و نوشته‌های اوست، فقط یک موضوع خانوادگی نبود. ازدواج دوم عباس نجم‌آبادی و مخفی نگاه داشتن آن از خانواده‌ی اول برای افسانه نجم‌آبادی سوژه‌ی یک بررسی و کالبدشکافی درباره‌ی ازدواج و جریان‌های پنهان خانوادگی در ایران معاصر شد. جریان‌های پنهان خانوادگی نه تماماً یک روایت داستانی است و نه کاملاً یک پژوهش تاریخ‌نگارانه است. کتاب تعیین تکلیفِ نجم‌آبادی با یک راز برملا شده است؛ او به زمانه‌ی شکل گرفتن این رازِ خانوادگی، سفری تاریخ‌نگارانه کرده و با سوژه کردن چند خانواده‌ی سرشناس و پر جمعیت در تهرانِ قدیم، تغییر در باورها و انگاره‌های اجتماعی و خانوادگی در دهه‌های آغازین قرن بیستم را روایت کرده است. اما تلنگر در ذهنِ تاریخ‌نگار نجم‌ابادی از سردرگمی درباره‌ی مفهوم و مضمون «احترام» شکل می‌گیرد: «وقتی اولین بار از وجود خانواده‌ی دوم پدرم مطلع شدم و فهمیدم که او این خانواده را از مادرم مخفی نگه داشته واکنش من این بود: چه بی‌انصاف. احساس کردم پدرم با نگفتن این موضوع به مادرم این حق را از او دریغ کرده است که شاید بخواهد طلاق بگیرد. اما وقتی یکی از دخترخاله‌هایم از مادرم پرسیده بود که به‌نظرش چرا شوهرش این موضوع را از او مخفی نگه داشته، مادرم در جواب گفته بود که شوهرش با نگفتن این مسئله می‌خواسته به او احترام بگذارد. مضمون احترام مرا سردرگم کرده بود.» (ص. ۷۱)

این‌طور به نظر می‌رسید که اطلاع نداشتن از ازدواج‌های دوباره‌ی مردان مانع تحقیر شدن زنان می‌شد و باعث می‌شد که آن‌ها بتوانند سرشان را در جامعه بالا نگه دارند. درواقع پی بردن به تجدید فراش مردی زن‌دار به طیفی از واکنش‌ها و رفتارها علیه شوهر، همسر دیگر و مهم‌تر از همه فرزندان همسر دیگر (به دلیل واقعیت‌های مربوط به ارث) منجر می‌شد. فری، مادر افسانه نجم‌آبادی هم در خانواده‌ای تربیت یافته بود که ازدواج‌های دوباره‌ی مردان در آن موضوعی تکرار شونده بود: «مادربزرگ مادری‌ام و نسل او عمیقاً از تجدیدفراش‌های شوهران‌شان رنجیده‌خاطر می‌شدند. مادربزرگ مادری‌ام به اخبار مربوط به ازدواج دوم شوهرش با سکوت (نوعی اعتصاب با روزه‌ی سکوت) واکنش نشان داد. او از رتق‌وفتق کارهای خانه دست کشید. باید اواسط تابستان می‌بود. طبق‌های گوجه‌فرنگی‌های له شده و جوشانده در پشت‌بام آماده بود تا جیره‌ی رب سالانه از آن درست شود. همه‌شان کپک زدند و باید دور ریخته می‌شدند. عاقبت روزه‌ی سکوت پایان یافت؛ مادربزرگ مادری‌ام زندگی خانوادگی‌اش را ادامه داد و شش فرزند دیگر به دنیا آورد. فری چند مرتبه درباره‌ی روزه‌ی سکوت مادرش حرف زد. گاهی در حین بحث از این‌که آن روزگار ازدواج‌ها چه معنایی داشتند و گاهی حین ستایش از صبوری مادرش در طول حیاتش.» (ص.۱۳۰) اما اطلاع از این اتفاق برای فری زمانی افتاد که شوهرش دیگر زنده نبود: «روشن است که پدرم نمی‌خواست خانواده‌ی ما چیزی درباره‌ی آن خانواده‌ی دیگر بداند. البته پس از مرگ او به دلیل الزامات قانونی تقسیم ارث رازش برملا شده بود، اما در همان زمان نیز تنها حلقه‌ی کوچکی از آن باخبر بودند. نوشتن و انتشار این کتاب این حلقه را گسترده خواهد کرد.»

افسانه نجم‌آبادیِ تاریخ‌نگار برای نوشتن کتابی که سوژه‌ی اصلی آن پدر و مادرش و ازدواج  زندگی زناشویی آن‌هاست دو چالش داشته است: چگونگی مواجهه‌ی اخلاقی در روایت داستان‌ها و واقعیتی که افراد نمی‌خواستند بازگو شود و همچون رازی سر به‌مهر سال‌های سال باقی مانده بود. و چالش دوم نحوه‌ی روایت داستان هم‌زمان به عنوان تاریخ‌نگار و به عنوان دخترِ پدر و مادری که ترجیح‌شان سکوت و رازداری بوده است: «آیا من حق داشتم داستان والدینم را بنویسم وقتی انتخاب خود آن‌ها سکوت بود؟ آیا نباید به مخفی‌کاری پدرم و خواست مادرم که نمی‌خواست خیلی در ماجرا کنکاش کند احترام بگذارم؟» می‌گویند مورخان را میل به سخن گفتن از درگذشتگان و حتا فراتر از آن، میلِ سخن گفتن از جانب درگذشتگان است که برمی‌انگیزاند! یک‌جور میل برای اعاده‌ی سکوت‌ها از دل تاریخ و شنیدن صدای کسانی که به عرصه‌ی سکوت رانده شده‌اند. و حالا نجم‌آبادی در جریان‌های پنهان خانوادگی وظیفه‌ی شرح و تفسیر در دلایل سکوت پدرش و کنکاش در دلایل خواست مادرش برای مسکوت گذاشتن راز آشکار شده را برعهده گرفته است: «شغل ما به عنوان مورخ توضیح این نکته به مخاطبان هم‌عصرمان است که سوژه‌های تاریخی مورد مطالعه‌مان جهان را چگونه می‌دیدند، چه تجربه‌ای از زمان و مکان‌شان داشتند و چگونه می‌توانیم دلیل انتخاب‌های آنان را بفهمیم. به زبان دیگر ما تلاش می‌کنیم داستان‌های سوژه‌های تاریخی‌مان را به نحوی روایت کنیم که به جای داوری و قضاوت حس همدلی در خودمان و مخاطب‌مان ایجاد کند.» (ص. ۲۹) و سرانجام نجم‌آبادی خود را مجاب کرد تا جست‌وجوگری‌های شخصی‌اش را برای فهمیدن این‌که چرا پدرش خانواده‌ی دومش را از خانواده‌ی اول مخفی نگاه داشته، در قالب کتابی پروبال دهد و از خلال آن از چارچوب روابط اجتماعی بین زن و مرد و شکل و شمایل ازدواج از تک‌همسری تا چند همسری و صیغه در سال‌های آغازین قرن بیستم در ایران تصویری به دست دهد: «مادرم فری سی ساله بود که با پدرم عباس ازدواج کرد؛ سنی نسبتاً بالا برای ازدواج اول در بین نسل او و حتا در زمان حاضر. او موفق شد چندین پیشنهاد ازدواج را که از طریق خانواده ترتیب داده بود رد کند. مادرم بارها اظهار کرد که مصمم بوده ازدواجی عاشقانه داشته باشد. درنهایت وقتی برادرزاده‌ی شوهر خواهرش یعنی عباس به او دل باخت ازدواج عاشقانه میسر شد.»

ایده‌ی ازدواج از سر عشق تاحدودی به واسطه‌ی آنچه جوان‌ها در دهه‌های اول قرن بیستم در روزنامه‌ها و به شکلی فزاینده در کتاب‌های داستانی می‌خواندند شکل گرفت. در دهه‌های آغازین قرن بیستم جمعیت بزرگی از افراد کتاب‌خوان در ایران وجود داشت که مدام هم بر جمعیت آن افزوده می‌شد و زنان را هم دربرمی‌گرفت. در مطبوعات پیشرو و مکتوباتِ زنان در آن سال‌ها شاهد نقدهایی جدی به امتیازهای مردان در ازدواج از جمله چندهمسری و سهولت در طلاق هستیم. با جاافتادن ایده‌ی ازدواج عاشقانه یا عاطفه‌محور به منزله‌ی اید‌ئالی برای تشکیل خانواده، انتظارات زنان جوان درباره‌ی چندوچون ازدواج حتا بیش از مردان جوان تغییر کرد. مردان، درنهایت، پیشاپیش به دلیل آزادی بیش‌تر در معاشرت‌های‌شان گزینه‌های بیش‌تری داشتند و اگر ازدواجی که خانواده ترتیب داده بود خوب پیش نمی‌رفت مردان از حمایت‌های ویژه‌ای برای طلاق برخوردار بودند و این درحالی بود که برای زنان درخواست طلاق از اساس به حمایت خانوادگی بستگی داشت: «زنان جوان به ویژه آن‌هایی که در مدارس جدید دخترانه تحصیل کرده بودند و احتمالاً، مانند مادرم فری و خواهران و همکارانش، از قبل مشتاق داشتن شغلی بودند، کم‌کم به انواع شیوه‌ها به شکلی علنی‌تر دربرابر ازدواج مقاومت نشان دادند. این امر نشان از این داشت که توقعی نوظهور در انتخاب همدم آینده سربرآورده است. تصمیم فری برای ازدواج از سر عشق صرفاً این نبود که بخواهد مطابق ایده‌ای غالب و نوظهور زندگی کند. او شاهد شیوه‌های گوناگون ازدواج در اطراف خود بود که از بسیاری از این ازدواج‌ها با عنوان ازدواج‌های شکست‌خورده یاد می‌کرد. در روایت او هر مورد مستقیماً به این موضوع ربط داده می‌شد که آیا ازدواج مدنظر را بزرگ‌ترها ترتیب داده بودند یا این‌که زن و مرد همدیگر را می‌شناختند و قبل از ازدواج به هم علاقه داشتند.» (ص. ۴۴)

در جریان‌های پنهان خانوادگی نجم‌آبادیِ تاریخ‌نگار، خواننده را در روایت‌هایی از زندگی زناشوییِ بی‌بی‌خانم استرآبادی و خانواده‌ی گسترده‌ی نوادگانش، خانواده‌ی پرجمعیت فرمانفرماییان و از همه بیش‌تر خانواده‌‌های گسترده‌ی مادری و پدری خود یعنی نوادگان بدیع‌السلطنه و نجم‌آبادی‌ها غرق می‌کند. ته‌و‌توی ازدواج‌ها و چند همسری‌ها را در می‌آورد و از سکوت‌ها یا طغیان زنان می‌نویسد؛ حتا چندوچونِ اراده‌ی زنان برای دست‌وپا کردن صیغه‌های جوان‌تر برای شوهران خود را شرح می‌دهد. از جمله‌ی این زنان بی‌بی‌خانم استرآبادی است. در بخش اتوبیوگرافی معایب‌الرجال، اثر بی‌بی خانم او هیچ ابایی از این ندارد که از قصد و نیت خود درباره‌ی گرفتن زن دیگری برای شوهرش بگوید: «القصه مدت نه سال گرفتار این صدمات بودم و شش کودک که چهار پسر و دو دختر آوردم. چون خود شیر نداشتم لابد به دایه می‌دادم. اما قوه و استطاعت نداشتم، به سختی و صدمه می‌گذراندم. آخر از روی دردمندی در فکر دختر بکری افتادم که در عوض خود به چنگ شوی افکنم. ولی این خیال را محال می‌پنداشتم و موهومات می‌انگاشتم. اما به‌هیچ‌وجه خیال را مجال گریز و واهمه را آمال پرهیز نبود. تا این خیال رخ نمود که اگر فرضاً زنی هم برای شوی‌ام بجویم چه شود؟ خانه و خانمی همه از من! او جیره‌خوار و خدمه است. خودم از همه جهت آسوده شوم و دل شوی را هم به دست آورم.» درنهایت هم نقشه‌ی بی‌بی خانم گرفت. روزی پیرزنی به دیدار او آمد و یک بیوه‌ی بی‌طفل را به او معرفی کرد که می‌خواهد خدمتکار خانواده‌ای شود.

با گذشت زمان و افزایش تعداد زنان باسواد و شاغل شدن زنان در فضاهای اداری و آموزشی انگاره‌ی ازدواج هم شکل مدرنی به خود گرفت. اما آرمان مدرنیستی تک‌همسریِ مبتنی بر عشق به مخفی‌کاری در بین مردانی منجر شد که همسر دومی اختیار می‌کردند. تهران شهری بود پر جمعیت و در حال گسترش، همین ویژگی‌ها و آداب متغیر زندگی شهری امکان داشتن دو خانواده در این شهر را ممکن می‌کرد به نحوی که یکی از وجود دیگری بی‌خبر باشد. ظاهراً در بسیاری از خانواده‌ها قانونی نانوشته برای رازداری و سکوت درمیان بود که مانع می‌شد این اطلاعات از محافل خانوادگی به بیرون درز کند و در قالب شایعه در محافل گسترده‌تری دهان به دهان بچرخد و درنهایت به گوش همسر و خانواده‌ی اول مرد برسد. درباره‌ی ازدواج دوم عباس نجم‌آبادی: «زمان ازدواج منصوره و عباس، خانواده‌ی دوم علناً به پدرم قول داده بود چیزی به گوش خانواده‌ی اول نرسد و این رازداری به عباس امکان داد زندگی خانوادگی پیچیده‌اش را در یک شهر تقریباً به مدت دو دهه از ۱۳۳۳ تا زمانی که والدینم در سال ۱۳۵۰ به کرج نقل مکان کردند مدیریت کند. فری در زندگی عاطفی عباس همچنان شخص مهمی باقی ماند.» عباس نجم‌آبادی هم با عشق اولش منصوره زندگی کرد و از او بچه‌دار شد و هم در قامتِ مردی وفادار برای همسر اول و فرزندانش باقی ماند. این نقش‌آفرینی یا به قولِ دخترش این «بی‌انصافی»، هرچه بود، بهانه‌ای شد تا افسانه نجم‌آبادی با نگاهی موشکافانه به بررسی ازدواج‌ها و طلاق‌ها و زندگی‌های زناشویی دو نسل قبل از خود در جریان‌های پنهان خانوادگی بپردازد.

 

منبع: اندیشه پویا

نویسنده: مریم شبانی