تصور کنید که در سال 1977، چهار شخصیت اصلیِ پیر رمان همنوایی در پاییز شاهکارِ دیگرِ باربارا پیم، پس از یکساعت پرسهزدنهای بیهوده با یکدیگر در خیابانها و هنگام نوشیدن قهوه فوری بعد از ناهار به این فکر میکنند که «آیا میتوانید تصور کنید که کسی رمانی درباره ما بنویسد؟» اما باربارا پیمِ مشهور، داستاننویس زندگیهای پنهان ناموفق، میدانست که لتی، ادوین، مارسیا و نورمن – چهار کارمند پیری که در دفتر نامعلومی در لندن کار میکنند و همگی در آستانه بازنشستگی هستند و تنها زندگی میکنند - کاملا شایسته توجه او و ما بودند.
همنوایی در پاییز نخستینبار در سال 1977 در زمانی که رنسانسِ مشهورِ باربارا پیم به اوج خود رسیده بود، منتشر شد؛ رمانی که بهمرحله نهایی جایزه بوکر و کتاب سال بریتانیا راه یافت و بازگشت موفقیتآمیز پین پس از «زنان فوقالعاده» بود که در سال 1952 منتشر شده بود؛ رمانی تقریبا اندوهبار درباره پیری، تنهایی و گذر زمان؛ چطور ممکن است که گاهی اوقات با تغییر دنیای اطرافمان احساس جاماندن میکنیم.
در محور اصلی داستان، چهار همکار به نامهای لتی، مارسیا، ادوین و نورمن قرار دارند، آنها همگی در دفتری در لندن کار میکنند و وظایف اداری مختلفی دارند. هر چهار نفر در شصتسالگی و نزدیک به بازنشستگیشان هستند. لتی و مارسیا زودتر بازنشسته میشوند، زیرا سن بازنشستگی زنان کمتر از مردان است، ادوین و نورمن نیز با گذر زمان، وقتش که برسد بازنشسته خواهند شد.
لتی آگاهترین عضو گروه است، خصوصا در این موضوع که آنها برای دیگران چقدر عجیب و قدیمی بهنظر میرسند، مخصوصا از نظر کارمندان جوانتر و پرانرژیتر دفتر. هرچند که آنها خارج از محل کار یکدیگر را نمیبینند یا باهم ارتباط اجتماعی ندارند، هر همکار عادات فردی و روزانه خودش را دارد که به آن متکی است. لتی از خواندن و خریدکردن لذت میبرد و گرچه پیردختر است، اما همیشه تلاش میکند که ظاهر و لباسهایش آراسته بهنظر برسند، ادوین مردی بیوه است که با کارهایش در کلیسا و قت خودش را پُر میکند، به کشیش جی در کلیسای شهرش در نزدیکی کلاپهام کامن کمک میکند. نورمن که مجرد است و در یک اتاق زندگی میکند، بهنظر میرسد که از چیزهای مختلفی عصبانی میشود: جوانان امروزی، افرادی که زبالهها را رها میکنند، نیمهعریانها در مکانهای عمومی و ماشینها، مخصوصا رانندههایی که بد پارک میکنند.
و در آخر مارسیا که مشکلدارترین شخص در بین این چهار نفر است، بیشتر وقت خود را صرف خرید مواد غذایی کنسروی میکند که بهنظر میرسد هیچوقت از آنها استفاده نمیکند؛ بطریهای خالی شیر را جمع میکند و آنها را در کلبهای در باغ برای بحرانی نامشخص نگه میدارد؛ و از جنیس برانبر، داوطلب سمج خدمات اجتماعی دوری میکند. مارسیا که بعد از جراحی برداشتن سینه هنوز زیر نظر بیمارستان محلی قرار دارد، از دخالت جنیس در زندگیاش دلخور است و آرزو میکند که کاش میتوانست تنها باشد. اما درعوض، جنیس به سختی تلاش میکند تا مارسیا را تشویق کند که بیشتر بیرون برود، بهترین انتخابش این است که سری به بازار محلی بزند، که باعث دلخوری شدید مارسیا میشود. موضوع دیگری که جنیس را نگران میکند مسئولیت رژیم غذایی مارسیا است، اینکه او از مواد غذایی تازه خیلی کم استفاده میکند، بهویژه با توجه به علاقه شدید مارسیا به غذاهای کنسروی، چای و بیسکوئیت. این موضوعی مداوم و پرتنش است که در طول داستان شدت پیدا میکند.
همانطور که داستان پیش میرود، ما از این چهار نفر اطلاعات بیشتری را از طریق برداشتهای متفاوت از زندگی آنها بهویژه خارج از محیط کاری به دست میآوریم. لتی با توجه به اینکه در خانوادهای متوسط بزرگ شده و برای منشیشدن آموزش دیده، انتظار داشت که در جوانی ازدواج کند؛ اما درعوض بهخاطر دنبالکردن دوست صمیمیاش مارجوری کسی که مردها بیشتر به او توجه میکردند، تنها ماند. اکنون لتی در یک اتاق زندگی میکند که متعلق به خانومی پیر است که در آستانه بازنشستگی است. بااینحال، اکنون که لتی از مجردبودنش پشیمان است هنوز هم باور دارد که زندگیاش ارزشمند بوده است، هرچند به شکلی متفاوت و با پیچیدگی کمتری نسبت به همسنوسالانش.
بااینحال او گاهی تعجب میکرد که آیا تجربه «نداشتن» نمیتواند بهعنوان چیزی با اعتبار خاص خودش در نظر گرفته شود؟
رمان در کنار موضوعهای اصلی پیری و تنهایی، نشان میدهد که تغییرات تا چه اندازه میتواند مشکل باشد. مخصوصا وقتی که ما بزرگتر میشویم و نمیخواهیم که عوض شویم. برای مثال ادوین، از تغییرهای کافهای که پاتوق همیشگیاش برای ناهار است و در نزدیکی او است، شکایت میکند.
او ناهار سبکی خورد که درواقع یک میانوعده بود، در کافهای که دکور آن بهطور ناخوشایندی تغییر کرده بود، هرچند غذا همانند قبل بود. ادوین و سایر مشتریهای همیشگی در میان آنهمه رنگ نارنجی و زیتونی مدرن و چوب کاج مصنوعی برهنه احساس ناخوشایندی داشتند.
تغییر برای لتی نیز سبب آزردگی میشود، کسی که زندگی خود را با صاحبخانه نیجریهای جدیدش بهنام آقای اولاتوند مشکل میبیند. خانواده اولاتوند علاقه به خواندن سرودهای مذهبی دارند و میل وافری به غداهای تند دارند و همین موضوع باعث میشود که از چشم لتی بیفتند و او نتواند با آنها کنار بیاید؛ زیرا او ترجیح میدهد که آرامش و سکوت داشته باشد.
دوباره لتی به شرایط خودش بهعنوان پیردختری متواضع، انتخابنشده و ازدواجنکرده فکر میکند- موضوعی که با تصاویر دیگر زنان قهرمان فروتن در آثار پیم همچون میلدرد در زنان فوقالعاده و بلیندا در چند غزال اهلی تطابق دارد.
این حتما به این خاطر بوده که او ازدواج نکره است. هیچ مردی او را با خود نبرده و در منطقهای خوشآبوهوا به دور از شهر زندانی نکرده بود؛ جاییکه خواندن سرود مذهبی تنها مختص یکشنبهها بود و هیچکس با اشتیاقی برای آن نداشت؛ چرا این اتفاق نیفتاده است؟ چرا او فکر میکرده که عشق جز موارد ضروری ازدواج است؟ حالا که در چهلسالگی به اطراف خودش نگاه میکرد دیگر از این موضوع مطمئن نبود.
عنصرهایی از خودِ پیم نیز در شخصیت لتی و شاید کمی هم در مارسیا با لغزشش در غفلت وجود دارد. احتمالا پیم به ما نشان میدهد که چطور ممکن است چیزها برای او به نتیجه برسند، اگر توسط فیلیپ لارکین و لرد دیوید سسیل از گمنامی نجات نیافته بود؟
حس قدیمیشدن در جنبههای دیگر رمان نیز وجود دارد - برای مثال، چقدر سریع میتوانیم احساس فراموششدن یا اضافیبودن کنیم هنگامی که بازنسشته میشویم و در طول گذر زمان لتی این احساس را هنگام ملاقات با ادوین و نورمن در دفتر دارد، و متوجه میشود که چگونه همهچیز از زمان بازنشستگی او تغییر کرده است.
همانطور که اغلب در آثار پیم اتفاق میافتد، معمولا جزئیات کوچک نشاندهنده مهمترین مسائل میشوند، اشاره به مشکلاتی که رخ میدهند و رازهایی که هنوز فاش نشدهاند. درحالیکه رمان به پایان نزدیک میشود، حداقل به اندازه دو نفر از چهار نفر، تصمیمگیریهایی درمورد آیندهشان وجود دارد که به ما نشان میدهد در زمان پیری نیز زندگی همچنان انتخابها و امکانات جدیدی دارد. این رمانی زیبا، بامعنا، تلخ و شیرین است و یادآور رمانهایی همچون خانم پالفری در کلرمونت شاهکار الیزابت تیلر است که با ترجمه مزدک بلوری (مترجم آثار باربارا پیم) در نشر بیدگل منتشر شده است.
نویسنده: مرضیه لشکری (مترجم و منتقد)
منبع: وبسایت کتاب نیوز