محمد رضاییراد یکی از برجستهترین نمایشنامهنویسها و کارگردانهای تئاتر است که بیش از دهها اثر نمایشی تا به امروز از او منتشر شده است. یکی از مهمترین آثار رضاییراد، نمایشنامه سفرنامه برزخ، اولین نمایشنامه اوست که میتوان از آن بهعنوان دریچهای به جهانِ نمایشی او نام برد. سفرنامه برزخ یکی از بیستوهفت نمایشنامهای است که رضاییراد تا به امروز نوشته است. از این بین سیزده عنوان توسط انتشارات بیدگل تا امروز به چاپ رسیده است.
سفرنامه برزخ آنطور که در مقدمه نویسنده آمده، نگارش این نمایشنامه سی سال به درازا کشیده است. نطفه این نمایشنامه تابستان سال ۱۳۷۰ هنگامی که نویسنده دوران سربازی خود را سپری میکرده در قالب نمایشنامهای با عنوان «امشب شبِ مهتابه» بسته شده است، نمایشنامهای که هرگز چاپ نشد.
ایده محوری نمایشنامه سفرنامه برزخ مساله تلقی از کالیپولیس یا آرمانشهر افلاطونی و امکان تحقق آن روی زمین در دو دوره عمر، دوران جوانی و میانسالی است. آثار رضاییراد حول محور یک ایده پرورش مییابند -ایده به معنا فکر، فلسفه و جهانبینی نویسنده- و سپس بیان متناظر آن ایده در مدیومی که امکان پرداختن بهتر به آن ایده را داشته باشد ساخته میشوند؛ شاید یکی از دلایلی که او مدیومهای متعددی را برای بیان ایدههایش آزموده است همین مساله محوریت ایده باشد و تلاش برای دریافتن اینکه کدامیک از شاخههای هنر و ادبیات امکان بهتری برای اندیشیدن به مساله نویسنده را فراهم میآورند.
اما این ایدهها از کجا شکل میگیرند؟ و ضرورت پرداختن به آنها چیست؟ چنین پرسشهایی معمولا اولین و ابتداییترین پرسشهایی است که در مواجهه با یک اثر ادبی، هنری پیش میآیند برای پاسخدادن به این پرسشها درمورد مشخص نمایشنامه سفرنامه برزخ راهی جز رجوع به تجربه زیستهمان نداریم. هرچند این شیوه مواجهه مفسرانه و شخصی بهنظر برسد، اما از طرفی در این مورد خاص تعمیمپذیر نیز هست.
طی چند سال اخیر وضعیتی بر جهان حاکم شده که دستکم برای انسان امروز بیسابقه بوده است. شرایط اپیدمی و شیوع ویروسی ناشناخته که جهان را دربرگرفت انسان را که خود بهعنوان اصلیترین ناقل ویروس شناخته میشد از جامعه دور و منزویتر از پیش کرد. در چنین وضعیتی که زمان حال از هرگونه حرکت و کنشی عاری گشته و آینده نیز که از هر چشماندازی تهی شده است، بیش از پیش نامعلوم مینمایاند، گذشته بیشتر جلوه میکند، ضرورت بازخوانی و بازنگری گذشته در چنین شرایطی تشدید میشود، حال آنکه فارغ از این شرایط نیز در زمانه ما بهدلیل انسدادهای سیاسی و اجتماعی پرداختن به گذشته برای درک زمان حال و اینکه کجای تاریخ قرار گرفتهایم همواره ضروری بوده است. رجعت نویسنده به نمایشنامهای که سی سال پیش نگارشش به پایان رسیده از دلِ چنین وضعیتی قابل فهم است. این مساله یعنی رویارویی با گذشته در طرح نمایشنامه نیز نمود پیدا کرده است.
زن و شوهری میانسال که پنج سال است فرزندشان آنها را ترک کرده برای دیدن او به نقطهای بازمیگردند که سی سال پیش همانجا فرزندشان را به دنیا آورده بودند. مسافرخانهای واقع در بیابانک و در مسیر کویر جن، جاییکه آنها میخواستند بنای آرمانشهرشان را پیریزی کنند و حالا فرزندشان سودای والدین را پیش گرفته است. این حرکت دایرهای در جایجای نمایشنامه به چشم میخورد، چه در گفتار بلند مسافرخانهچی در ابتدای نمایشنامه و انتهای آن، رجعت الهام و منصور به جاییکه پیشتر در آن بودهاند، یعنی همین مسافرخانه، بازگشت فرزندشان به محل تولدش. و چه در خارج از نمایشنامه در قالب بازگشت نویسنده به نمایشنامهای که سی سال پیش نوشته و حتی آنطور که در مقدمه نویسنده بر نمایشنامه آمده است در جغرافیای نگارش آن: «و چه عجیب که بازنویسی نهایی آن در طول مدتی انجام شد که من برای انجام یک کارگاه آموزشی تئاتر به شیراز رفته بودم. انگار تقدیر این نمایش این بود که در شباب جوانی با شیراز آغاز شود و سی سال بعد در شیب میانسالی در شیراز به پایان برسد.» این تلقی از رویکردی برمیآید که تاریخ را ایستا میداند، تاریخی که دائما چرخههای خود را تکرار میکند؛ همان چرخهای که تولد و مرگ است؛ همانطور که هر نسل از بشر آرمانشهر دوران خود را میجوید و نسل جدید بیزار از خرابههایی که جلوه آرمانشهری پیشینیان است سودای نیل به آرمانشهر خود را میپروراند.
نویسنده: پویان پاکنژاد
منبع: روزنامۀ آرمان امروز