نخستین دموکراسی، پایانِ دموکراسی بود!

هر چیز قصّه‌­ای دارد، حتّی دموکراسی و برای هر قصّه می‌­توان آغاز و میانه و انجامی را در نظر آورد. «نخستین دموکراسی(چالش اندیشه­ای از دوران باستان)» و «پایانِ دموکراسی» دو فراز از این قصّه­‌ی جذّاب و در عینِ حال، پر آبِ چشم، به شمار می­‌روند. پال وودراف با نگارش «نخستین دموکراسی» به جست­‌وجوی ریشه‌­ها در آتن می‌­پردازد و دیوید رانسیمن با تدارک «پایان دموکراسی» نشان می‌­دهد که چگونه غبارِ پیری بر سرِ «بهترینِ بدترین وضعیّت­‌ها» می­‌نشیند. هر دو کتاب نیز نگاهی انتقادی به وضعیّت دموکراسی در سرزمینی دارند که خود را پیشرو و الگوی رویّه­‌ی دموکراتیک می­‌داند: آمریکا! خوانشِ این دو کتاب این پرسش جدّیِ رونالد دورکین را دوباره پیش روی مخاطب می‌­نهد که «آیا دموکراسی در آمریکا ممکن است؟» و پاسخ به آن، شاید به طریق اولی سطح انتظارمان را نسبت به پدیده­‌ی دموکراسی در سایر سرزمین­‌ها نیز تنظیم کند.

پال وودراف در آغاز «نخستین دموکراسی» و در «سخن نویسنده با خوانندگان کتاب در ایران» می‌­نویسد: «باور دارم که دموکراسی در هر اقلیم انسانی می­‌تواند ببالد، گیرم در فرهنگ‌­های مختلف جلوه‌ه­ای متفاوت داشته باشد. و به این ترتیب بر این باور که خاکِ برخی سرزمین­‌ها دموکراسی­‌پرور است و برخی خاک­‌ها عقیم‌­کننده­‌ی آن، خط بطلان می‌­کشد. «دموکراسی زاده­‌ی آگاهی توأم با رواداری نسبت به سبکسری­‌های انسان بود و با این هدف طرّاحی شد تا نگذارد رهبرانش چنان قدرت لجام­‌گسیخته‌­ای بیابند که حتّی فرزانه‌­ترینِ آن­ها را از تکبّر به سبکسری بکشاند. و این سبکسری گویا در نهادِ آدمی است و «هرگاه دستِ خویش مطلق بیند دل بر خلقِ عالم کژ کند» چنان­که امروز نیز «همان سیاست­مدارانی که چنان بر طبل دموکراسی می­‌کوبند که گویی دموکراسی موهبتی برای جهان سوم است، در کشور خودشان علیه انگاره‌­های دموکراتیکی که برای خودشان دردسرساز می‌­شود می‌­جنگند.»
«نخستین دموکراسی(چالش اندیشه­ای در دوران باستان)» در ده فصل سامان یافته که در نخستین فصل به مسأله‌­­ی بسیار مهم «دموکراسی و بدل‌هایش» می­‌پردازد. دموکراسی را گاه با اجزا و نمادهایی از آن برابر و یگانه می­انگارند، حال آن­که صرف این اجزا و نمادها به تنهایی نم‌ی­توانند برابر و عینِ دموکراسی تلقّی شوند و چه بسا گاه ناقضِ اصول دموکراسی نیز باشند. حکومت مبتنی بر «رأی‌­گیری»، «اکثریّت» و «نمایندگان منتخب» سه نمادِ عمومی در ذهن افراد از دموکراسی است، حال آن­که الزاماً نمی‌­توان و نباید این سه را برابر با مفهوم دموکراسی تلقّی کرد. «نظارت یک دسته  یا یک باند بر فرآیند گزینش نامزدهای انتخاباتی، کل انتخابات را از مرزهای دموکراسی خارج می­‌کند. امر حیاتی برای دموکراسی این است که مسائل و نامزدها چگونه انتخاب و چطور برای رأی­‌گیری به مردم عرضه می­‌شوند... اگر حاکمیّت به آنچه در برگه‌­های رأی نوشته می‌­شود نظارت داشته باشد، دموکراسی نیست.» همچنین هر اکثریّتی نمی‌­تواند اراده­‌ای دموکراتیک به شمار آید. اگر اکثریّت، اقلیّت را زیر یوغِ مطلقِ خویش درآورد و افراد مجبور باشند برای احساس آزادی به اکثریّت بپیوندند، آزادی قربانی شده و حکومتِ اکثریّت بدل به حکومتِ توده گردیده است که «آشکارا نوعی استبداد است.» همچنین ممکن است نمایندگان منتخب، برگزیده‌­ی فرآیندی معیوب باشند که با جانبداریِ اراده­‌ای خاص و ویژه مستقر شده­‌اند و آن­گاه است که ایشان به نمایندگی از مردم عمل نخواهند کرد. یکی از ارکان حکومت­‌های پوپولیستی نیز همواره حکومت مبتنی بر نمایندگی است تا با «ادّعای انحصاری نمایندگی مردم» به فساد و مریدپروری گسترده و ربودن تشکیلات دولتی و سرکوبِ نظام­مند جامعه‌ی مدنی بپردازند. در فصل­های بعدیِ کتاب به مؤلفه­‌هایی پرداخته می‌­شود که جوهره‌­ی «نخستین دموکراسی» در دو قرن استقرارش در آتن به شمار می‌­آیند. «دوری جستن از استبداد(و مستبد بودن)»، «همسازی»، «قانون­مداری»، «برابری طبیعی»، «خرد شهروند»، «یافتن راهکار در نبود داده‌­های روشن» و «آموزش و پرورش»، به عنوان هفت بنیانِ دموکراسی نخستین برشمرده شده‌­اند. «هدف صریح دموکراسی این بود که حسن نیّت همه را به نفع دولت جلب کنند تا دولت بتواند ببالد و فارغ از اختلافات داخلی در برابر دشمنان از خود دفاع کند.» نگاه آتنیان به مقوله­‌ی آموزش و پرورش، خاص و ویژه بود. آن­ها از «پائیدیا» نام می­‌بردند «که هدفش پرورش شهروند بهتر است و نزدِ آتنیان "بهتر" یعنی "آرته" (arete) و این واژه یعنی کمال یا فضیلت.»  بر مبنای این نگاه فضیلت‌­محور «دموکراسی به شنیدن دیدگاه­های مخالف متّکی است، امّا مردم این را در لحظات بحرانی فراموش می­کنند. اگر کسی صدایش را علیه تصمیم اکثریّت بلند کند، به او برچسب دشمن می­زنند. این دیگر عملاً دموکراسی نیست. به این می­گویند "اکثریّت ابن­الوقت"!» حال آن­که «در دموکراسی از همه­‌ی شهروندان بالغ می­خواهند در اداره‌­ی امور دولت یاری برسانند. بنابراین دموکراسی باید تضمین کند که هر شهروندی امکان چنین کاری را داشته باشد.»
یکی از بنیان‌­های مدرنیته را تکنولوژی دانسته­‌اند. افراط در تکنولوژی(در معنای وسیع آن) به تدریج ممکن است به کمرنگ شدن و حتّی حذفِ عنصرِ انسانی بیانجامد. انگار نه انگار که آن سیستم راهی بود برای رهاییِ انسان! «در دموکراسی باستان، قدرت مردم واقعی بود. خطر بزرگ دموکراسی نوین آن­جاست که از عنصر واقعی انسانی جدا می­شود و برای خود زندگی مستقلی ایجاد می­کند.» امّا یگانه خطر برای دموکراسی این نیست. دشمن بزرگ دموکراسی کودتاست. در کودتاهای کلاسیک، روز قبل و روز بعد وجود دارد «و بین این دو روز، وقایع بسیار جدی روی می­دهد به گونه‌­ای که تفاوت میان دیروز و امروز برای همگان آشکار است.» کودتای کلاسیک، بر یقین استوار است. همگان باید یقین داشته باشند کودتا پیروز و مستقر شده است. «اگر کودتا یقین ایجاد نکند یا محکوم به شکست است یا شروع جنگ داخلی.»  امّا «کودتاچیان قرن بیست و یکم اصرار دارند آنچه را عوض شده از مردم پنهان دارند. دیگر هیچ­کس واقعیّت را نمی­داند.» در قرن بیست و یکم، بیش از آن­که علاقه به انجام کودتای عریان وجود داشته باشد، اقتدارگرایان «بدل­‌های دموکراسی» را جایگزین ساخته‌­اند. آن­ها با بهره‌­گیری از ظاهرِ آراسته­‌ی «رأی­‌گیری» و «حکومت مبتنی بر نمایندگی» کار خویش را پیش می­برند. «کودتای مدرن نیازمند حفظ ظاهر است. انتخابات دستکاری می­شود زیرا ظاهر پیروزی در پای صندوق رأی به آن­ها مشروعیّت و قدرت حکمرانی می­بخشد. کودتای مشروعیّت­‌طلب و فربه شدن حکومت، نیازمند حفظ ظاهر دموکراسی است، زیرا موفقیّت کودتای مدرن در آن است که مردم باور کنند دموکراسی هنوز زنده و پابرجاست.» در چنین فرآیندی مرگِ تدریجی دموکراسی رقم می­خورد، همچنان­که کودتای تدریجی رخ می­دهد. در این وضعیّت دموکراسی­‌ها فرونمی­پاشند «بلکه به صورت فرسایشی تضعیف می­شوند و غالباً به نقطه‌­ای نمی­رسند که با یک جرقّه، آتش خشم مردم شعله‌­ور و به یک نهضت تبدیل شود.» «زمانی بود که کودتا همه چیز را روشن و شفّاف تقدیم دنیا می­کرد. امروزه شفّافیّت و کودتا مثل پنبه و آتش است. یک طرف می­گوید کودتا شده و طرف دیگر می­گوید دموکراسی مطابق انتظار عمل می­کند.»

دو عنصر کلان می­تواند توضیح دهنده­‌ی زوال دموکراسی باشد:

  1. بی‌­تفاوتی و ناامیدی مردم
  2. ناب­گرایی در دموکراسی
«برای سرنگونی دموکراسی، ضروری است مردم کنار گود بایستند و تماشاچی باشند. اگر مردم علیه کودتا به پا خیزند، هیچ کودتایی بختی برای موفّقیّت ندارد.» برای جلوگیری از تماشاچی شدنِ مردم باید از ایجاد این حس که «دموکراسی امری فرعی است» جلوگیری کرد زیرا در صورت پیدایی چنان حسی مردم نیز خود را فرعی احساس کرده و کنار گود خواهند ایستاد. «مادام که مردم به اندازه‌­ی کافی پای صندوق رأی بیایند و باور داشته باشند که پیروزیِ این یا آن طرف، پیروزی مردم است دموکراسی پا بر جا خواهد بود. مشکل زمانی بروز می­کند که بازندگانِ همیشگی به اکثریّت تبدیل شوند.» در چنین شرایطی «مردم از این یا آن گروه از سیاست­مداران ناامید می‌شوند و از هر حربه­‌ای که در دست دارند برای گوشزد استفاده می­کنند.»

اگر دموکراسی را در کلّی و سرراست­ترین تعریف، حکومتی از مردم و برای مردم بدانیم، به گونه­‌ای ضمنی نیز پذیرفته‌­ایم که این پدیده همچون مردم، نه یکسره فرشته و نه به کلّی شیطان است. به همین ترتیب نباید دموکراسی را مطلق و ناب جست­­وجو کرد. «دموکراسیِ ناب، پدیده­ای وحشتناک است. جمعیّت ممکن است علیه فردی که مورد پسندشان نیست وارد عمل شوند. در آتن باستان، مقامات دولتی­‌ای که از چشم مردم  می­افتادند تبعید می­شدند و گاه به دست مردم به قتل می­رسیدند.» باید همواره به خاطر داشت که «نمی­توان با کشتن مدافعان و حامیان دموکراسی، آن را نابود کرد امّا با پافشاری بر کمال­گرایی، با رد هر آنچه انسانی و ناقص است می­توان دموکراسی را نابود کرد.»

اگرچه دموکراسی در حال حاضر عملکردی مناسب را از خویش بروز نداده، که اگر چنین بود نباید حکومت­‌های پوپولیستی مجال ظهور و بروز می­یافتند امّا هنوز هم «حتّی اگر دموکراسی غالباً در رسیدن به راه­‌حل­‌های درست بد عمل می­کند، در اجتناب از گزیدن راه‌­حل­‌های نادرست بسیار خوب عمل کرده است.» دموکراسی با دو خصیصه­‌ی «احترام به حیثیّت انسانی» و «داشتن منافع درازمدّت برای مردم» هنوز دارای جذّابیّت است. چنان­چه حکومتی نتواند این دو جذّابیّت را برای مردم به گونه‌­ای ملموس فراهم سازد، مردم با هر آنچه در اختیار داشته باشند سر به مخالفت و مبارزه برخواهند داشت. «وقتی دموکراسی طراوت خود را از دست می­دهد و کهنه و پژمرده می­شود، وسوسه‌­ی آنارشی بیشتر خواهد شد.»  شهروندان دموکراسی­‌های غربی به دلیل بهره‌مندی‌شان از دو جاذبه‌­ی پیش‌­گفته «به محرومیّت از شأن و حقوق فردی که به واسطه­‌ی آن می­توانند سیاست­مداران فاسد را برکنار کنند رضایت نمی­دهند، حتّی به بهای زیان­‌های مادی جمعی» حال آن­که در دموکراسی­‌های تازه، به ویژه اگر هنوز منافع ملموس آن آشکار نشده باشد، اقتدارگراییِ عمل­گرا بسیار جذّاب جلوه خواهد کرد. شهروندان دموکراسی‌­های تازه، مدام در ترس از دست دادن نگاه داشته می­شوند. به ویژه همواره به آن­ها گفته می­شود که ممکن است امنیّت­شان دچار لطمه شود. آنان به دلیل فقدان تجربه­‌ی زیسته، نسبت به منافعِ بلندمدّت دموکراسی ناآگاه­اند و «ترس و نادانی، دو دشمن دموکراسی‌­اند. نادانی از ترس تغذیه می­کند و خودش باز به نادانی منجر می­شود. وقتی ما را از خطرهای بسیاری در اطراف­مان بترسانند، این احتمال هست که وسوسه شویم آزادی­مان را با چیزی که در آن هنگام امنیّت جلوه می­کند، تاخت بزنیم.»

دموکراسی در تعریفی کلان و سرراست، حکومتی است از مردم و برای مردم، امّا نمی­توان آن را معادل بشر دانست. «مرگِ دموکراسی به معنای مرگ بشر نیست. نجات آن هم به معنای بشر نخواهد بود.» شاید «نخستین دموکراسی» همزمان «پایان دموکراسی» بوده باشد، هم­چنان که مسیح را نخستین و آخرین مؤمنِ مسیحی به شمار آورده­اند!

 

نویسنده: سعید رضادوست، پژوهش­گر و فعال حقوق شهروندی