بیات به موضوعات متنوعی پرداخته است که نقطه وصل همه آنها جنبش است. نخستین تجربههای عملی و محققانه او درباره جنبشهایی اجتماعی به انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ بازمیگردد. در آن زمان او بهعنوان دانشجو و فعال چپ به جمعآوری دادهها و اطلاعاتی درباره شوراهای کارگری در کارخانهها میپردازد. این تتبعات سپس در مصر ادامه مییابد و همچنان نیز ادامه دارد. دغدغههای بیات که از نوشتههایش میتوان فهمید، درک ماهیت جنبشها بهویژه جنبش طبقات پایین، در خاورمیانه، نحوه سیاستورزی مردمان عادی در این منطقه، شناخت عناصر تأثیرگذار بر رفتار سیاسی مردم و مهمتر از همه دین و امکان یا عدم امکان دموکراتیک شدن آن است.
ازجمله مفاهیمی که بیات به آن پرداخته است، «پسااسلامگرایی» است. درواقع بیات- و البته محققان و جامعهشناسانی دیگر- مرحلهای را در تاریخ کشورها و جنبشهای اسلامی با عنوان پسااسلامگرایی در نظر میگیرند. اسلامگرایی ایدئولوژی و جنبشی است که با هدف شکل دادن به نظمی اسلامی شکل گرفت. (بیات دهه ۷۰ میلادی را نقطه عطف اسلامگرایی در نظر میگیرد). اسلامگرایی در برخی کشورهای دیگر اسلامی نیز با درجات متفاوتی از رادیکالیسم و تجویز یا عدم تجویز خشونت به وجود آمد.
جنبش و ایدئولوژی اسلامگرا چهرههایی چندگانه دارد که باعث میشود در زمانها و مکانهای مختلف ماهیتی پرولتاریایی، محافظهکارانه و... به خود بگیرد. اسلامگرایی گاه به زبان طبقه متوسط نیز تبدیل شده و آنها آمال از دست رفته خود در اثر «مدرنیته سرمایهدارانه» را در این ایدئولوژی جستوجو کردهاند. یکی از ویژگیهای این ایدئولوژی نوعی ضدامپریالیسم منفعتطلبانه است.
گروههایی مانند سلفیها در جاهایی مانند بوسنی با این هدف به مبارزه با غرب پرداختند که ایدئولوژی خود را برتری بخشند. درواقع پرسشی که بیات مطرح میکند این است که این مبارزه با امپریالیسم چقدر به رهاییبخشی مردمان فرودست در کشورهای مسلمان منجر میشود و به مفاهیمی مانند عدالت، توزیع عادلانه ثروت و امثال اینها توجه دارد. اسلامگرایی به گفته بیات، دارای استانداردهایی دوگانه است.
به کشورهای دیگر چیزهایی را تجویز میکند که خود در مورد مردم خویش روا نمیدارد. ازجمله آنها آزادی پوشش است. این ویژگیها زمینه را برای ظهور پسااسلامگرایی فراهم میکند. پسااسلامگرایی درواقع مرحلهای است که با اسلامگرایی همپوشانی دارد و در درون آن نهفته است. همچنانکه برخی اندیشمندان پستمدرنیسم را بحران مدرنیسم در نظر میگیرند، پسااسلامگرایی نیز حاصل بحران در درون اسلامگرایی است و نتیجه ناکامی سیاستهای اسلامگرایانه در مدیریت امور و معنابخشی است.
مقایسه اسلامگرایی با الهیات رهاییبخش درک علت بروز این بحران را تسهیل میکند. متألهان رهاییبخش در آمریکای لاتین هدف خود را بهبود وضع معیشت محرومان قرار داده بودند و به دنبال مسیحی کردن آنها نبودند، ولی اسلامگرایان در درجه نخست دغدغه تغییر وضع دینی جامعه را دارند. درواقع پرداختن به پسااسلامگرایی ادامه پروژهای است که بیات با این پرسش سراغ آن رفته است که آیا میشود اسلام را دموکراتیک کرد. واژه پسااسلامگرایی که از ابداعات بیات است در سال ۱۹۹۵ قبل از انتخاب سیدمحمد خاتمی به ریاستجمهوری مطرح میشود. پسااسلامگرایی در برداشت اولیه بیات هم وضعیت، هم پروژه است.
یعنی هم حاصل شرایط است و هم سیاستمداران بنا به نیاز خود (نداشتن مشروعیت) بدان روی میآورند. مهمترین تجلیات پسااسلامگرایی، تلاش برای اصلاح، ترکیب ایدهها و برنامههای اسلامگرایانه با اندیشههایی مدرن مانند لیبرالیسم، کنار آمدن با گروههایی غیرهمسو و در سطح فردی اقدامات اسلامگرایان برای ثروتاندوزی و جبران عمر از دست رفته در مبارزه است.
پسااسلامگرایی ضد اسلامگرایی نیست، بلکه تلاشی است تا دینداری را با حقوق، ایمان را با آزادی و اسلام را با رهاییبخشی درآمیزد. درحالیکه اسلامگرایی بر دینداری و مسئولیت تأکید دارد، پسااسلامگرایی بر دینداری و حقوق تأکید میورزد. پسااسلامگرایی را باید خالی از ارزشگذاری یکسویه دید. در ادبیات بیات، گاه معنای مثبت تلاش برای دموکراتیک ساختن را به خود میگیرد و گاه دربردارنده جنبههایی منفعتطلبانه، اعم از شخصی یا سازمانی است. پرسشی که میتوان مطرح کرد این است که چگونه میتوان مرز بین پسااسلامگرایی و تلاشهای مقطعی اسلامگرایان برای گذر از بحرانها را تعیین کرد و آیا اسلامگرایی بیش از حد متصلب تعریف نشده است تا بتوان جایی برای پسااسلامگرایی باز کرد.
نویسنده: علی مرشدیزاد، دانشیار علوم سیاسی دانشگاه شاهد
منبع: روزنامه هممیهن