نوشدارو و زهر، ولفگانگ کؤپن: نویسندهای در جرگه طردشدگان
نويسندهای در جرگه طردشدگان
نوشدارو و زهر
علی شروقی
ادبیاتِ متفاوت برآمده از انتخابی متفاوت است. این انتخاب چهبسا لزوما در چشمِ اکثریت و با معیارها و تعاریف رایج جسارت در یک عصر، جسورانه نباشد. چهبسا رویکرد نویسندهای در زمانه خودش هم از چشم طرفداران گسست از سبک و سیاقِ مرسوم در آن زمانه و هم از چشم محافظهکارانِ مخالف تحول و گسست چنان غریب و بیگانه بنماید که هیچ طیف و جریان و دار و دستهای او و اثرش را به رسمیت نشناسد. نویسندهبودن اما مستلزم به رسم و راهِ رایج و عادتشده نبودن، نرفتن و ندیدن است و مقاومت در برابر رسمیتیافتن. از چشمِ گروهی بهقدر کافی ستیهنده نبودن و از چشمِ گروهی دیگر بهقدر کافی محافظهکار نبودن، به تحسین و دشنام فریفته و تهییجنشدن و از همه طیفها و گروهها و جریانها فاصله نگهداشتن و زمانه را با چند چشم رصد کردن؛ رفتن در ژرفای واقعیت، بیاعتنا به موجهای زودگذر و دستورالعملها و چارچوبها و تنها با اتکا به حساسیتی اخلاقی- انتقادی- هنری که آمیزهای است از طنز و رندی و تفکر و تردید و شیطنت و ظرافت و آگاهی و مطالعه دقیق، حرکتِ مخاطرهآمیز بر مرزهای مبهمی که رویکردهای قاطعانه مبتنیبر «این» یا «آن» معمولا از نزدیکشدن به آن مرزها سر باز میزنند؛ و اینها همه طبعا مستلزم نوعی بدقلقی و تکروی در مواجهه با جریانهای مختلف است و این بدقلقی و تکروی البته به هرچه تنهاترشدن نویسنده میانجامد و چهبسا اعوجاجهایی را هم در روش پدید آورد، از جمله بدقلقی و اعوجاجِ سبک که معنایش البته لزوما پیچیده و دشوارنویسی نیست بلکه نوشتن به سبک و سیاقی است متفاوت با سبک و سیاقِ رایجِ زمانه. در مقاطع بحرانی معمولا ضرورتِ گسست از سبکهای نوشتاری پیشین از سوی نویسندگانی با رویکردهای گوناگون و حتی متضاد احساس میشود. دستهها و گروههایی پدید میآیند و اعلام استقلال از شیوه گذشتگان میکنند و معمولا دست آخر یک شیوه به عنوان شیوه تازه به جریان مسلط بدل میشود. در حاشیه اما همواره نویسندگانی تکرو دستبهکارند؛ نویسندگانی که آنها نیز ضرورت تغییر را دریافتهاند اما به شیوهای متفاوت با اکثریتِ تحولخواهان به این ضرورت پاسخ گفتهاند. در ادبیات آلمانِ پس از جنگ جهانی دوم ولفگانگ کؤپن چنین نویسندهای است.1 کؤپن خود در سخنرانیاش در سال 1962، به مناسبت دریافت جایزه گئورگ بوشنر، گفته است: «من نویسنده را در میان تکروهای جامعه دیدم، من او را رنجور و غمخوار دیدم... نویسنده متعهد است در برابر اقتدار، سلطه، فشار اکثریت، توده، اعداد بزرگ و عُرفی که صلب و فاسد شده بایستد؛ او در جرگه آزردگان و طردشدگان است...». تمایز سبکِ کؤپن در قیاس با دیگر همعصرانش و بهجاآوردن دیرهنگام او از همین موضع او نشئت میگیرد. کؤپن نه در دسته نویسندگان آلمانیِ مهاجر میگنجد، نه در دسته بهجنگرفتهها و نه در دسته نویسندگانی که در آلمان ماندند و بیاعتنا به آنچه در اطرافشان میگذشت به ادبیاتِ «والا» پرداختند. کؤپن در دوران حکومت نازیها در آلمان بود، اما مجبور شد برای بقا زندگیای بیسروصدا و زیرزمینی در پیش گیرد؛ رفتاری که چهبسا از چشمِ بسیاری محافظهکارانه بنماید. کؤپن اما به عنوان نویسنده مواد خام ادبیاش را در همین دوران و به یمن همین شیوه زیست بیسروصدا گرد آورد و در پروراندن این مواد خام از دانش و مطالعات گسترده پیشین خود بهره برد که حاصل آن شد آثاری که رمان «کبوترانِ روی چمن» یکی از آنهاست. متن آلمانی «کبوتران روی چمن» نخستینبار در سال 1951 منتشر شد اما در آن دوران آنچنان که باید به چشم نیامد. وقایع رمان در آلمانِ پس از جنگ رخ میدهد؛ آلمانی که از یکسو همچنان بارِ ویرانههای جنگ، بحران اقتصادی و عذاب وجدان بابت جنایات نازیها را به دوش میکشد و از سوی دیگر دستبهکارِ بازسازی است. در آغاز رمان، گویی با غرشِ هواپیماها بر فراز شهر، زمین با تمام محتویاتِ ماقبلِ تاریخیاش، محتویاتی بدلشده به نفت، این ماده قیمتیِ محل نزاعِ قدرتهای جهان، از خواب برمیخیزد و صبح با تیترهای روزنامهها و اخبارِ جهان آغاز میشود؛ از جمله خبرِ تَرَک برداشتنِ آلمان و دوتکهشدن آن. بعد از این دورنما آدمهای داستان سفرِ خود را در شهر آغاز میکنند؛ آدمهایی از همه رنگ و هر قماش: یک سوپراستار سینما و همسرش، سربازانِ سیاهپوست آمریکایی، کهنهسربازی سالخورده که اکنون باربری میکند و عذاب کشتن همنوعانش در جنگ جهانی اول برای او بدل به کابوسی شده است، زنان و دختران آلمانی که سر در پی سربازان آمریکایی دارند در رؤیای زندگیای هستند که رنگیننامههای آمریکایی تبلیغ میکنند، نویسندهای گمنام که در سودای نوشتن یک شاهکار است و همسرش، زنی با میراثی گرانبها از اشیایی قیمتی که در اوضاع اقتصادی کنونی آن را به هیچ زخمی نمیتوان زد، یک نویسنده مشهور آمریکایی، شیفته میراث کهن اروپا، که سخنرانی پرطمطراقش برای آلمانیها، با اخلال در سیستم صوتی بلندگوها به اصواتی مضحک و بیمعنا بدل میشود و بیشمار شخصیت دیگر که در سیری مارپیچ قصهها و سرگذشتشان لابهلای هم میآید، به هم میآمیزد و از هم دور میشود... و بهتدریج شب فرامیرسد و صبحی دیگر آغاز میشود. این کلافِ سردرگم اما در عین بینظمیِ ظاهری در نظمی بهدقت اندیشیده کل منسجمی را میسازد از سرزمینی هم زمان در حالِ فروپاشی و دردستِ بازسازی. درواقع آلمانِ در آستانه بازسازی در این رمان سخت در معرضِ فروپاشی دوباره است و شبحِ نازیسم همچنان در آسمان آن جولان میدهد. به بیانِ دقیقتر همانطور که راوی در سطر پایانی رمان هشدار میدهد آنچه در حالِ رخدادن است «آنتراکتی در بحبوحه کارزاری لعنتی» است. کؤپن در «کبوتران روی چمن» با پشتوانهای پربار از ادبیات شرق و غرب، از اساطیر یونان گرفته تا شعر حافظ و رمان مدرن اروپایی و آمریکایی و ادبیات کلاسیک آلمان، و با حساسیتی
اخلاقی- انتقادی- هنری به زمانهاش مینگرد و آن را روایت میکند. در رمان او نه از خوشبینی سادهلوحانه خبری هست و نه از سیاهبینی غلوشده. «کبوتران روی چمن» رمانی تلخ و هشداردهنده اما درعینحال واجد بارقههایی از امید است اگرچه این امید همچون لحظهای که سوزانه، زنی سفیدپوست که مجموعهای از زنانی اساطیری است و اودیسیوسِ سیاهپوست، در خانهای مخروبه و متکی بر پایههایی لرزان به یگانگیای شورانگیز دست مییابند، سخت متزلزل و در معرض آسیب است، همچنان که آلمانِ در آستانه بازسازی، در لحظه از نو زادهشدن ترک برمیدارد و دوتکه میشود، همچنانکه بزنوبکوبِ کارناوالی صفحات پایانی رمان که جمعیت را بیاعتنا به رنگ و نژاد در هم ادغام میکند به شایعهای رنگ میبازد و به سنگسار سیاهان میانجامد. شخصیتهای رمان کؤپن نگرانند، مضطرباند، سرخورده و افسردهاند و... و اینکه کامِ تلخ و زهرآگین کؤپن در این رمان به تهمایهای از امید آمیخته است، اما نه امیدی سادهانگارانه. کؤپن در «کبوتران روی چمن» چنانکه خود در مقدمه این رمان به نقل از ژرژ برنانوس گفته است «عصارهای ناپیدا و انباشته از زهر و نوشدارو» تدارک دیده است.
1. درباره کؤپن و ادبیات آلمانی پس از جنگ جهانی دوم آنچه اینجا آمده برگرفته از مقدمهای است که دیوید وارد، مترجم انگلیسی «کبوتران روی چمن»، بر این رمان نوشته است. این مقدمه با ترجمه نصراله مرادیانی در آغاز ترجمه فارسی این رمان نیز آمده است.
منبع: روزنامه شرق، نوشتهی علی شروقی، شمارهی ۳۳۹۳