درهای باز، درهای بسته
دربارهی رمان در نوشتهی ماگدا سابو
بازکــردن درهــا، کلید میطلبــد. کلیدهایــی از جنس ِ همان حرف و عمل و احســاس. در پس پشــت این درها، دالانهایی پیچ در پیچ قرار دارند که هیچ معلوم نیست سبب تحقق رابطهای عمیق گردند. ماگدا ســابوی مجارستانی در رمان در ســراغ درها، کلیدها و رازهایی میرود که انتظار آدمها را میکشند تا آنها را وارد چالشی جدی و عمیق کنند؛ چالشی از جنس اعتماد و خیانت. رمان در با مرزها شروع میشــود. رویای ناپایدار و تکراری راوی. در این رویاهای شــبانه او نظارهگر اشباحی در آنسوی دری شیشهای است که نمیتوانند وارد ساختمان شوند و بیماری که روی دست او مانده هر لحظه ممکن است از دست برود. این کابوسها هر شــب از بین میروند اما آنچه مهم است داستانی است که به این کابوسها منجر میشوند. این ناتوانی در بازکردن در یک واقعیت است. خیالی که راوی در بیداری به آن دست پیدا نکرده و حال راه به خوابهایش باز کردهاند. تسلطی دستنیافتنی که شکلی از آرزو به خود گرفتهاند و اعترافی تکاندهنده شــکل میگیرد: «من امرنس را کشتم» و این اعتراف و بیانیه جسورانه راوی آغاز مرور وقایع و ارتباطات پیچیده راوی با مستخدمش است. پس از این آنچه رخ میدهد اعترافات راوی در پس همان جمله تکاندهنده است. راوی و همسرش که نویسندههایی تماموقت هستند پی کســی میگردند تا امور خانه را به دست او بسپرند. «امرنس» با شرایط عجیبش وارد داستان میشود، پیرزنی که به شکل شگفتانگیزی مغرور و دســتنیافتنی است و در واقع اوست که باید این زوج را بپذیرد. پس از آن «امرنس» با شرایط پیچیدهاش سلطنت خود را در خانه نویسنده شروع میکند. اما این مشــارکت یک همزیستی معمولی و ساده نیست. اگرچه »ماگدا» و «امرنس» خاستگاهی یکسان دارند و هردو از زاده یک مکان جغرافیایی هستند، اما حال با تفاوتهای چشمگیری در کنار هم زندگی میکنند. دو زن از دو نسل متفاوت که در تضاد با یکدیگر قرار دارند. امرنس زنی بیســواد است که مدام در حال سرکوب راوی و همسرش است و در جهانی زندگی میکند با قوانین مخصوص به خودش و کسی را به آن راه نمیدهد. جسم و روح و خانه او سرشار از رازهایی است که هیچکس حق سرک کشــیدن به آنها را ندارد و از همین رو اســت که شــخصیت »امرنس» به عنوان شخصیتی مرموز شناخته میشود. در نمایش رابطه این دو زن تضادها مدام خودنمایی میکنند: روشنفکران و دینداران. خدایان و بیخدایان. فانتزی و واقعیت. جوانترها و نسل قدیم. اما به مرور زمان و در یک دوره بیست ساله رابطهای تنگاتنگ و عمیق میان آنها شکل میگیرد. »در» از رابطه میان دو زن میگوید، یکی از این زنها راوی ماجراست و میتواند مورد اعتماد باشد یا نباشد. امرنس رمزوراز نویسنده است، رازهایی که پشــت درها محبوس ماندهاند و از کجا میتوان مطمئن بود که راوی با توجه به احساسات عمیقی که نسبت به «امرنس» دارد تا چه حد در رابطه با بیان اتفاقات صادق است؟ و درست همین مساله از دیگر نکات قابل توجه است، زیرا رابطه این دو زن را به شکلی منحصربهفرد نشان میدهد. و از کجا میتوان به صداقت پیرزن باتجربه مطمئن بــود؟ زنی که در خانه افراد زیادی کار کــرده و در این روند رازورمز دیگران را مانند اسراری هولناک در اختیار دارد. این از هوشمندی سابو است که با ادغام احساسات این دو زن مخاطبش را وارد داستان میکند و او را تحتتأثیر قرار میدهد. یکی از مهارتهای ســابو در این رمان دست یافتن به ترفندی اســت که میتواند روایت را با سیاست درآمیزد. او به شکلی ظریف در پسزمینه و بــا بیان تفاوتهای میــان راوی و امرنس از تاریخ مجارستان میگوید و تمام آنچه که بر این کشور گذشته. نویسنده پرترههای این دو زن را برای غور در تفکر و اندیشهشان، در کنار هم به مخاطب نشان میدهد. در این راستا عشق و نفرت از ورای پیچیدگیهای یک رابطه مانند دو روح درهم گره میخورد. «در» دارای شخصیتهای زیادی است که اغلب اوقات تنها در حد نام و شناخت اولیه باقی میماند. درواقع نویسنده بار اصلی رمــان را بر دوش «امرنس» میگذارد تا از این طریق مخاطب به لذت خوانش برســد و در این مسیر پس پشــت زندگی را کشف کند. زندگی او پر از رازورمزهایی اســت که نویســنده خردخرد در اختیار ما قرار میدهد: معشوقهاش، گذشتهاش و تجربیاتش و... اما تلاش راوی درواقع گرهگشایی از رازهایی است که میتواند خط اصلی روایت را در زندگی امرنس وارد کند تا شخصیت به یک برجستگی روایی برسد. سفری به همان دالانهای زندگی امرنس که نقطه پایان مادی ندارد. هرچند که از جایی به بعد میتوان به این مســاله پی برد که اغلب پیشبینیهای ماگدا درباره امرنس اشتباه اســت و هر پیشداوری اشتباه نویسنده باعث میشود «امرنس» پرده از راز بعدی خود برمیدارد. امرنس همچون یک نیروی طبیعت اســت که در مقابل و البته همراه ماگدا قرار میگیرد. اختلاف نظرها آنها را از هم دور میکند و بحرانها عملی است که به جذابیت میان آنها دامن میزند. بحران نهایی جایی است که پیرزن بعد از بازگویی آخر راز خود، دچار بیماری رد بقیه داستان سختی میشود تا «ماگدا» بهعنوان معتمدترین فرد بار پیش را به دوش بکشد. همانطور که در پیشگفتار داستان آمده، این رابطه با یک فاجعه پایان مییابد و درنهایت «در» به داستان خیانت تبدیل میشود.
نوشتهی سمیرا سهرابی، روزنامهی آرمان امروز، شماره ۳۹۰۵