«چهبسا درنهايت چيز چنداني از كف نخواهيم داد» كتابِ «كابوي تحملناپذير» اثر روبرتو بولانيو با اين نقلِ قول از فرانتس كافكا آغاز ميشود. اين كتاب مجموعهاي است از پنج داستان و دو خطابه كه بولانيو آن را چند روز پيش از مرگش تمام كرده و به ناشر ميسپارد. در همين كتاب جز پنج داستان خواندني، بولانيو يك مقاله يا بهتعبيرِ مترجم كتاب «خطابه» دارد با عنوانِ «ادبیات + بیماری = بیماری» كه آن را به پزشكِ معالجش «دكتر ويكتور بارگاس، متخصص كبد» تقديم كرده است. بولانيو اين مقاله را در سال 2003 نوشت، زماني كه بيمارياش به اوج رسيده بود و ديگر ميدانست سرطان كبد او را از پا در خواهد آورد. او در اين مقاله كه آن را وصيتنامه ادبيِ بولانيو نيز خواندهاند به نسبت ادبيات و بيماري پرداخته است. بولانيو در بخشي از مقاله با عنوان «بيماري و آزادي» مينويسد: «نوشتن در باب بيماري خاصه اگر كسي سخت بيمار باشد، ممكن است بدل به شكنجه شود. نوشتن در باب بيماري، وقتي شخص هم سخت بيمار است و هم خودبيمارپندار، نوعي رفتار مازوخيستي يا از سر استيصال است، اما در عين حال ميتواند كنشي رهاييبخش باشد.»
داستانهاي اين مجموعه نيز از اين قرارند: «جيم» درباره مردي كه از تفنگداران و تكاوران كهنهكار در ويتنام بوده است. مردي كه راوي درباره او ميگويد «غمگينترين امريكايي» بوده است كه در زندگياش ديده. «مردان سرخورده زيادي ديدهام، اما هيچ آدمي را نديدهام كه به اندازه جيم غمگين باشد.» جيم خسته از جنگ ميگفت «جنگ ديگر بس است. حالا من شاعري هستم در جستوجوي شگفتيها تا با كلماتي عادي و مرسوم بر زبان برانمشان.» داستانِ بعدي «كابوي تحملناپذير» است. مانوئل پرادا شخصيتِ اصلي اين داستان وكيلي است بري از خطا، با كارنامهاي بينقص. سرنوشت اما پرادا را به جايي ميكشاند كه سراسر متفاوت با گذشته خويش شود. «پليس موشهاي صحرايي» عنوان داستان ديگري است كه اينطور آغاز ميشود: «اسم من خوسه است، گرچه آنها كه از نزديك ميشناسدم پِپه صدايم ميزنند و عدهاي ديگر، عموما كساني كه شناخت دقيقی از من ندارند يا چندان با هم اياق نيستيم، پپه پاسبان خطابم ميكنند.» از داستانهاي خواندنی اين مجموعه «سفر آلبارو روسلو» است كه پيش از اين با عنوانِ «آلوارو روسلات» در كتابِ «شرم نوشتن» با ترجمه پويا رفويي آمده بود. داستان درباره نويسندهاي است كه بولانيو او را «مورد عجيبوغريب» ميخواند. «گرچه در آنتولوژي پُر رمز و راز ادبي، مورد عجيبوغريب آلبارو روسلو جايگاه مهمي ندارد، با اين همه سزاوار توجه ماست؛ يا دستكم سزاوار يك دقيقه توجه ما» و ازقضا داستان كه آغاز ميشود مخاطب با اتفاقي جالبتوجه مواجه ميشود. «همانطور كه بیترديد تمامي مشتاقان ادبيات آرژانتين در ميانههاي قرن بيستم به ياد دارند – آنان كه انگشتشمار اما حي و حاضرند- روسلو نثرنويسي خوشمشرب و مبدع پيرنگهاي بكر بود.» اما گذر زمان اين شخصيت را چنان دگرگون كرد كه سادگي روسلو از پيش چشمانش رخت بست. «شايد او پيچيده بود؛ به عبارت ديگر خيلي خيلي پيچيدهتر از آنچه فكرش را ميكرديم. منتها خوانش ديگري هم در اين ميان هست: چهبسا او فقط يكي از قربانيان سرنوشت بود.» دو بخش ديگر كتاب نيز «دو قصه كاتوليك» و «افسانه كثولهو» نام دارند.
منبع: روزنامه شرق، شماره ۳۴۴۶