در آستانهی غربتی خودمانی
در آستانه غربتی خودمانی
نوشتهی مهتاب بلوکی
دریافت متن کامل مقاله
به بهانه اجرای نمایشنامۀ «مثل یک شلوار جین آبی»
نویسنده ، بازیگر ، کارگردان : احسان گودرزی
اجرا: مهر ماه 1397 – تماشاخانهء نوفل لوشاتو . تهران
نمایش «مثل شلوار جین آبی» تک گوییایست که روایتی غریب و قطعهقطعه را با گفتاری کاملاً خودمانی، روزمره و ملموس بسیار منسجم و دلنشین میسازد.
تکگویی در عمده تراژدیهای کلاسیک نقشی فضای میانیای را داشته که در آن هر چه در اجرا منع بوده با واژگان برون ریزی میشده است و روایتهای خشونت بار قتل، مرگ، مرض، خیانت همگی در فضای تک گویی مجال ابراز مییافتند. ویژگی برتر تکگویی «مثل یک شلوار جین آبی» گنجاندن مضامین پیچیده وجود شناختی در قالب وقایع روزمره و بسیار خودمانی است. به لحاظ مضمون، دو مضمون نگاه و زندان، هر دو در طول تک گویی تکرار میشوند. اولین برقراری ارتباط بازیگر با سالن از طریق نگاه است و دست بر قضا، شروع دیالوگ او نیز با واژه «چشم» است. «چشم خرگوشی» که زیباست، چشمان مادر، چشمان پری همسر راوی، همگی او را به «پاشیدن» به چشم دیگری ترغیب میکند. تا جایی که میگوید: «با چشام پاشیدم تو چشاش!» مضمون چشم نزد راوی با باروری نیز همراه است. با «نگاه» میتوان «بارور» کرد، ازدواج کرد، یا حتی مانند مصالح ساختمانی «بتونه» کرد. جملهای نیز چندین بار به پری منسوب میشود: «تو تلاشی کن گریه کنی» که به نظر میرسد منظور پری تهی کردن «چشم ها از حالتی رویایی، جادویی یا عرفانی باشد».
عشق، باروری، گریه، سازه های نگاه و در نهایت «تصویر» ــ هنگامی که پری می رود «عکس» پری جای گزینی او می شود ــ همگی پیرامون محور «نگاه» شکل می گیرند. راوی به لحاظ وجود شناختی معنای دیگری در این نمایش به مضمون «زندان» بخشیده است. «زندان» راوی پدر اوست. پدر، دبیر تاریخ است، عاشق «تاریخ تمدن ویل دورانت» و دائماً مانند یک سیر تاریخی همه چیز را تکرار میکند. پری با چشمهایش جادو میکند اما چشمهای پدر را از پشت عینک ته استکانیاش نمیتوان دید. تنها میتوان تکرار این جمله را از او شنید: «تو می دونی ویل دورانت کیه؟» تاریخ، «ویل دورانت»، «یه حرفی رو هزار بار میزنه»، بارها و بارها در طول نمایش تکرار میشوند. از قرار «تاریخ تمدن» برای پدر عمدتاً در حملۀ مغول خلاصه می شود و برای او یک سو با از بین رفتن همسر او و از سوی دیگر با مبارزه مسلحانه مترادف است. او بارها تکرار کرده: «نحو کشتن»، «باید برم تفنگ بکشم» در نهایت این پدر است که سایهاش و همه وسواسهایش پسر را در برگرفته است. زندان و غربت پدر روز به روز مأنوستر و خودمانیتر میشود.
به لحاظ اجرا، تنها بازیگر این نمایش که خود کارگردان و نویسنده آن نیز هست، آقای احسان گودرزی، بازی بسیار حرفهای را روی صحنه به نمایش میگذارد. صدای رسا، مسلط به نوسانات لحن توأم با مکثهای بهجا و تغییرات آهنگ گفتار از ویژگیهای گویش در این تک گویی است به خصوص که به علت عدم وجود بازیگران دیگر، تمام توجه روی تک بازیگر صحنه است. از سوی دیگر، بازیگر در حرکات خود مغلوب صحنه نشده رفتهرفته آن را در اختیار میگیرد و در تمام طول نمایشی، آزادی و نرمی حرکات خود را حفظ میکند.
طراحی صحنه عاری است، هیچ شیء ای به عنوان عنصر دکور روی صحنه دیده نمیشود. گویی بازیگر همان «دهانی[1]» است که در قبرستانی خبر از اسرار خویش میدهد. علاوه بر این، نورپردازی صحنه با استفاده از نورها ملایم نامحسوس جلوه دیگری به بازی هنرپیشه میبخشد. پیرامتن این نمایش نیز جالب توجه است. یگی از محورهای آن اسامی عام و خاص میباشد. تکرار نام «پری»، همسر راوی، «ویل دورانت» و در کنار این دو اسم عام «بابام» و «مادرم» میتواند خود گویای مضامین اصلی نمایشی باشد. محل تماشاخانه نیز به عنوان یک عنصر پیرامتن، یعنی خانهای قدیمی در خیابان نوفل لوشاتو، با تمامی بار تاریخی و ساکنین قدیمی آن، در محیطی بازسازی شده با حفظ کل معماری خانه و باغچهها و حیاط خود یادآور همان «غربت خودمانی» است.
«غربت خودمانی» شاید در وهله اول عنوان غریبی برای نقدی بر این نمایشنامه به نظر برسد. اما کل روایت تک گویی تلاشی است برای غلبه بر حس غربت، غربتی که فقدان پری شروع می شود، با زندان فکری پدر ادامه می یابد و با بیرونریزی وحشت درونی در برابر گمشدگیای گنگ خود را نشان میدهد. راوی صرفاً به برون ریزی در قالب یک تکگویی اکتفا نمیکند. تکرار یک جمله یا از سرگیری همان روایت با نگرشی دیگر، او را از بند حیرانی کافکایی میرهاند. از سوی دیگر، برای رهایی از غربتی که مانند پیلهای او را در خویش حبس میکند، راوی به روزمرهها پناه میبرد. «گذشته» از حس تعلق او می کاهد اما روزمره ها، «ژله زرد»، «شال پری» حضور یک خرگوش همه جلوه دیگری به وضعیت «سیزیف [2]» گونه او میبخشد. و از همانجاست که روی صحنه یا در خلوت او خود را برای خود میگوید و غربت خویش را خودمانی میکند.
[1] رجوع شود به نمایش نامه "پاراوان ها" اثر ژان ژنه