ویلیام ترور، نویسنده ایرلندی در داستانهای كوتاه و رمانهای محزونش كه گاهی لبخندی تلخ به لب میآورند به كشمكشهای جزیی آدمهای بینام ونشان میپردازد. همین نگاهش به انسانها او را در كنار سامرست موام و آنتون چخوف قرار داده است. ترور زاده ایرلند و بزرگشده و ساكن انگلستان بود، و همواره زندگی مردم عادی را دست مایه داستانهایش میكرد. او در مصاحبهای با نشریه «پابلیش ویکلی» در سال 1983 گفته بود: به اندوهناكی سرنوشت علاقهمندم، چیزهایی كه برای مردم اتفاق میافتند.
اگرچه نزدیك به 20 رمان نوشت و اغلب آنها در جشنواره های معتبر ادبی تحسین شدند، ترور در داستان كوتاه استادی را تمام كرد. تاثیر جیمز جویس، نویسنده مدرنیست ایرلندی را میتوان در این قالب داستانی او مشاهده كرد. در مصاحبهای درباره علاقهاش به داستان كوتاه گفته بود: «من داستانكوتاهنویس هستم، كسی كه وقتی نمیتواند داستانی را در قالب كوتاه بگنجاند سراغ رمان میرود.» در جای دیگری رمان هایش را «داستانهای كوتاهی كه به هم پیونده خورده اند» نامیده بود.
به تازگی رمان تنهایی الیزابت با ترجمه فرناز حائری از سوی نشر بیدگل منتشر شده است. داستان زندگی الیزابت ایدالبری را دنبال میكند كه پس از نوزده سال زندگی زناشویی از همسرش جدا شده است و حالا باید برای عمل جراحی راهی بیمارستان شود. در آنجا با سه زن دیگر در اتاقی چهارتخته بستری میشود. در این رمان ترور از موقعیت مكانی بیمارستان استفاده میكند تا چهار زنی را كه از طبقات مختلف جامعه هستند و هرگز در زندگی روزمرهشان همدیگر را نمیدیدند، كنار هم قرار میدهد. اما هنرش را در شخصیت پردازی به همین چهار زن محدود نمیكند، چرا كه شخصیتهای دوستان و خانواده آنها را نیز برای خواننده ترسیم میكند.
در ادامه گفت وگویی را كه با مترجم این كتاب درباره ویلیام ترور، رمان تنهایی الیزابت و بازار نشر ایران داشتهام، میخوانید.
ویلیام ترور را بیشتر با داستان كوتاه نویسی میشناسیم، چرا ترجمه رمان تنهایی الیزابت را انتخاب كردید؟
راستش پیشنهاد ناشر بود. ناشر چند كتاب به من پیشنهاد داد و چون از قضا داستان كوتاهی در مجموعه «داستانهای تولد» از ترور ترجمه كرده بودم، بنابراین با نثرش آشنا بودم و چون آن داستان را هم خیلی دوست داشتم، روی همان انگشت گذاشتم و مشغول خواندن كتاب كه شدم، دیدم انتخاب درستی كردهام.
اغلب نویسنده ها در یكی از حوزههای داستان نویسی- رمان یا داستان كوتاه- درخشان تر هستند. ترور رمان و داستان كوتاه مینوشت و در هر دو هم موفق بود. اما انگار به داستان كوتاه تعهد داشت. نظر شما چیست؟
من فقط میتوانم برداشت شخصیام را بگویم. تعهد ترور به داستاننویسی بود نه فرم داستان. یك موقعی آدم لازم است حرفش را در قالب داستان كوتاه بزند و یك وقتی وسعت رمان را لازم دارد. البته به زعم منتقدان، ترور در نوشتن داستان كوتاه به درجهای از استادی رسیده كه در رماننویسی به همان پایه نرسیده است. اما من چندان قاضی خوبی نیستم، چون علاقۀ زیادی به رمان دارم و حتما به شكل غیرمنصفانهای به نفع رمانها رای میدهم.
شخصیت رمان تنهایی الیزابت، الیزابت ایدالبری، زنی مطلقه و چهل و یك ساله است. الیزابت در برزخی احساسی به سر میبرد و انگار اصلا خودش را نمیشناسد و نمیداند از زندگیاش چه میخواهد. از طرفی سه شخصیت زن دیگر هم در این بیمارستان بستری هستند كه ترور به زندگی آنها هم میپردازد. از نظر شما چطور این نویسنده مرد از پس روایتی زنانه و شرح و بسط دغدغههای آنها برآمده است؟
من هم به خاطر صدای زنانه و شرح بعضی جزییات از زبان ترور انگشت به دهان ماندم. در چند مصاحبهای كه از او در یوتیوب تماشا كردم، او را مردی دیدم بسیار قدبلند و محجوب- حتی بعید به نظر میآمد كه بلند بخندد. موقع ترجمه تصور میكردم در پس این ظاهر محجوب، چشمان تیزبینی دارد كه درست مثل لیزری درون آدم ها را رصد میكند و با ابزاری كه از دنیاهای دیگری آورده درون آدم ها را میكاود. آدمهایی كه بهشان علاقه مند است، آدمهاییاند بحرانزده ، آدمهای شكست خوردهای كه جامعه پسشان میزند، كسانی كه بدون جوانی و زیبایی، دیگر برگ برندهای در دست ندارند، كسانی كه عمر خود را باختهاند. در این رمان كه پر است از كاراكتر، مسائل زنان پررنگاند، اما تنها مسائلی نیستند كه ترور به آنها پرداخته، در واقع بیشتر میتوان گفت ترور به بحرانهای كاراكترها پرداخته است، بی اینكه جنسیت اهمیتی داشته باشد. منتها بحران عدهای از كاراكترهایش كه همان بازندگان در مسابقه اجتماع اند، مرتبط با مسائل زنان بوده و از این جهت صدای رمان قدری زنانه شده است. برای اینكه منظورم روشن شود، فهرست وار به بحرانهای كاراكترهای اصلی اشاره میكنم: در این رمان الیزابت دچار بحران میانسالی است. دخترش، جوانا، دچار بحران نوجوانی است. لیلی با والدین شوهرش مشكل دارد. شوهرش، كنت، هم با والدینش مشكل دارد- مورد آخر تمی است كه در داستانهای ترور بسیار تكرار میشود. سیلوی كلپر با اینكه تصمیم دارد با آدمهای اهل خلاف وارد رابطه نشود، عاشق مردی است اهل خلاف، به نام دكلان كه او هم گرفتار نزولخوری ایرلندی است با طرز صحبتی عجیب، به نام آقای مالونی. كاراكتری كه پایان رمان را رقم میزند و ورق را برمیگرداند تا به جای پایانی قابل حدس، شاهد فرودی تفكربرانگیز باشیم، دوشیزه سامسون است. زنی بسیار معتقد كه با بیرون آمدن از خانه امنش، دچار بحران بزرگی میشود، بحرانی كه حتی نمیتواند از آن حرفی به میان بیاورد. درام داستان هم به دست هنری شكل میگیرد، دوست دوران كودكی الیزابت كه مردی است تنها و الكلی. اما هیچ یك از كاراكترها مهم تر از دیگری نیستند، چه اصلی و چه فرعی. در این كلاف درهم تنیده هیچ چیزی بیحساب و كتاب كنار هم چیده نشده و در خلال این كلاف، تصویری از فضای لندن اوایل دهه هفتاد میلادی میبینیم با جزییات فرهنگی- از جنس كفپوشی كه در آن سال ها مد بوده گرفته تا ستاره سریالهای رادیویی. درست به این میماند كه دوربینی را درون زمان فرو برده باشیم و فیلمی با تدوینی حساب شده ببینیم. پرداختن به جزییات جای شبههای باقی نمی گذارد كه در دنیایی واقعی هستیم با كاراكترهایی ملموس و بحرانهایی جدی.
ویلیام ترور داستان كوتاه نویس قهاری است كه اغلب داستانهای كوتاهش الگوی داستانی چخوف را دنبال میكنند و حتی به چخوف ایرلند هم مشهور است. شما رمان بلند تنهایی الیزابت او را ترجمه كردهاید. در این اثر داستانی بلند ردپایی از نمایشنامه نویسی و داستان كوتاه نویسی روسی مشاهده كردید؟
به نظرم بیشتر از این جهت به ترور لقب چخوف ایرلند دادهاند كه موقعیتی چون چخوف در ادبیات ایرلند دارد. البته جولین بارنز دربارهاش میگوید: ویلیام ترور نه یكی از چخوفهای ایرلند است نه حتی تنها چخوف ایرلند. او ویلیام ترور ایرلند بود و خواهد ماند. داستانهای ترور علاوه بر آن الگوی چخوفی، بیشتر از آن جهت به ادبیات روس، به خصوص داستانهای چخوف و تورگینف، شباهت دارند كه كاراكترهای اصلی اش اغلب بازندگان و مطرودان جامعهاند.
چرا به شخصیتهای بازنده و مطرود توجه داشت؟
راستش نمیدانم. گمانم داستان از جایی شروع میشود كه مشكلی وجود دارد، مگر نه؟ آنها كه خوشبختاند كه داستانی ندارند. در واقع آنها پس از گفتن «و آنها سالهای سال به خوبی و خوشی در كنار هم زندگی كردند» از داستان خارج شدهاند. آنها برای اینكه دل محبوبشان را به دست بیاورند او را برای شام به رستورانی آنچنانی دعوت میكنند و همه چیز به خوبی پیش میرود. اما پاك باختههای یك لاقبا كه پورشه ندارند محبوب را به رستوران آنچنانی ببرند، پس مجبورند به جنگ اژدها بروند. با زرهی بزرگ تر از هیكلشان در میدان شهر ظاهر شده و از میان جمعیتی راهی جنگ میشوند كه با این آواز بدرقه شان میكنند: «نوش جان كند امشب اژدها، آن پسرك را بی هوا، آخ كه ته دلش هم نمی شود پُر، بسكه این پسرك خورده باد هوا.» و بدین ترتیب داستان شروع میشود.
از تمهای داستانی ترور به مشكل شخصیت ها با والدین شان اشاره كردید. ترور به چه تمهای دیگری میپرداخت؟ و فكر میكنید این تم ها از زندگی شخصی خودش نشات میگرفتند؟
همه كتاب هایش را نخواندهام. اما در مجموع به بررسی درونیات آدمها علاقه بسیار داشت و تحت تاثیر جویس هم بود. دوست داشت ذات شر را در آدمها بررسی كند. وقتی داستانهایش را میخوانید شاید از كاراكتری خوشتان نیاید اما نمیتوانید سرزنش یا محكومش كنید یا حتی با او همذاتپنداری نكنید. آخر همه چیز برایتان شرح داده شده است، اینكه چرا آن شب به خانه نیامده یا اینكه واقعا قصد داشته به جای دسته گلی كه به آب داده، دسته گلی بخرد، اینكه تمام بعدازظهرهای پانزده سالگیاش چطور گذشته و الخ. فكر كنید یك شرلوك هولمز قصه گو را با خودتان ببرید توی ذهن كاراكتری، تا ته و توی هر فكر را درنیاورد و سرچشمهاش را نیابد ول نمیكند. منتها برای اینكه ما هم از فكرهای شرلوك هولمز بهرهمند شویم، به یك شرلوك علاقهمند به قصهگویی احتیاج داریم كه از قضا جناب ترور انگ همین كار است. نكته دیگری كه گفتنش خالی از لطف نیست این است كه ترور شغلهای مختلفی را امتحان كرده، مثلا زمانی مجسمهسازی هم میكرده. اما یكی از كارهای اصلی اش نوشتن برای رادیو و تلویزیون و تئاتر بوده و بسیاری از داستانهایش به قلم خودش اقتباس شده اند. نوشتههای ترور یك ویژگی دیگر هم دارند: طنز با ظرافت لابهلایشان بافته شده است. ظاهرا طنز در نوشتههای اولیهاش بیشتر جلوه میكرده است، اما به مرور طنزی پختهتر در آثارش هویدا شدند كه لزوما آدم را به قهقهه وانمیدارد، اما مدتی پس ذهن آدم جا خوش میكند و با لحنهای مختلف تكرار میشود و لبخندی یكبری به لبان آدم مینشاند.
اما در مورد اینكه تمهای داستان ها از زندگی خودش نشات گرفته یا نه، باید گفت زندگی هر نویسندهای همان الهۀ الهامات است و لاجرم سرچشمه تمام چیزهایی كه از خود به جا میگذارد. نویسندگان با چهرههای مبدل در آثارشان ظاهر میشوند و هر چه در این تغییر چهره موفق تر شوند، یعنی كاربلدتر و ماهرترند. اما در مورد آقای ترور باید نگاهی به خاطراتش، <<تفرجی در دنیای واقعی>> بیندازیم كه در سال 1994 منتشر شد و شرلوك هولمز درون را هم احضار كنیم.
گراهام گرین مجموعه داستان «فرشتگان در ریتز» این نویسنده را بعد از دوبلینیهای جیمز جویس یكی از بهترین مجموعههای داستان كوتاه نامیده است. از طرفی ویلیام ترور را با نویسندههایی مثل موپاسان هم مقایسه كردهاند. به نظر شما جایگاه ترور در ادبیات ایرلند به طور اخص و ادبیات مدرن انگلیسی زبان به طور اعم در چه سطحی است؟
اگر ترور را بیشتر نویسندهای انگلیسی بدانیم تا ایرلندی، پر بیراه نگفتهایم چون بیشتر عمر بزرگسالی خود را در انگلستان گذرانده است- هر چند ترور خودش را ایرلندی میدانست و میگفت خون ایرلندی در رگهایش میجوشد، بنابراین گمانم باید بگوییم جایگاه ترور در ادبیات انگلیسی زبان كه قسمت اعظم ادبیات دنیا را در دل خود جا داده، كجاست. خب اگر قرار بود در عالم ادبیات انگلیسی زبان، هفت پادشاه و هفت ملكه انتخاب كنیم، حتما یكی از تاج ها به ویلیام ترور میرسید. نمی دانم. البته اذعان دارم اگر عضوی از هیات داوران برای انتساب پادشاهان و ملكههای مزبور بودم، روزگار سختی میگذراندم ولی دست آخر، از آنجا كه جانبداری را نمی توانم از خودم دور كنم، حتما یكی از تاج ها را به ویلیام عزیز میدادم.
استقبال از ترجمه رمان تنهایی الیزابت چطور بود؟ بازخوردی دریافت كردهاید؟
با توجه به شرایط ظاهرا خوب دیده شده است. چند نفری در دنیای مجازی نظرات شان را گفته اند- در واقع ابراز لطف داشته اند. چند نفری از دوستانم هم هنوز مشغول خواندناند و منتظرم ببینم نظرشان چیست، چون امیدوارم بی پرده باشد. اما هنوز نقدی ندیدهام. به هر حال امیدوارم كتاب به مذاق خوانندهها خوش بیاید.
اساسا این اثر را برای كدام دست خواننده مناسبتر میدانید؟
آدمها باید بسته به میلشان داستان بخوانند. نمی شود برای گروه و دستهای نسخه نوشت و كتابی را تجویز كرد و من هم چنین كاری نمیكنم. اصولا با تجویز انواع فهرستها و بخوان و نخوان برای كتابخوانها مخالفم، البته حساب كمی تا قسمتی كتابخوانها و كتابخوان بعد از اینها جداست. اما باید اعتراف كنم در حیص وبیص ترجمه نگران بودم نكند خوانندگانم فقط خانمهای چهل ویك ساله باشند و داستان به گوش و چشم غواصان یا بیست وچند ساله ها خوش نیاید، ولی خوشبختانه- دست كم تا الان- تمام نگرانیهایم پوچ بوده اند. بین همین تعدادی كه خبر دارم كتاب را خوانده و پسندیده اند، همه جور خوانندهای بود از جمله خانمی چهل و یك ساله.
به اعتقاد شما در فرآیند انتخاب آثار یك نویسنده شناخته شده در یك محدوده جغرافیایی خاص تا چه اندازه آشنایی با ادبیات آن جغرافیا لازم است؟ شناخت شما از حوزه ادبیات ایرلند تا چه اندازه بود؟
اینكه نویسنده در چه دوره و زمانهایی عمر خود را گذرانده، اینكه چه وقایع اجتماعی و شخصیای بیشتر بر او تاثیر گذاشته، اینكه در بطن كدام جریان ادبی رشد كرده، اینكه جایگاه مقبولی به عنوان نویسنده داشته یا اینكه اصلا نویسندگی شغل اول و تمام وقتش بوده یا نه، همه و همه مهماند و به مترجم كمك میكنند تا نویسنده را درك كند، چون باید خود را جای نویسنده بگذارد. حال آنكه چنین اطلاعاتی برای خواننده به خصوص آن دسته از خوانندگانی كه به نظریه مرگ مولف پایبندند، اهمیت چندانی ندارد.
ویلیام ترور را به خاطر ادبیات خطه ایرلند انتخاب نكردم، انتخابش كردم چون دوستش داشتم. اگر كتابی را واقعا دوست نداشته باشم و عمیقا با آن ارتباط برقرار نكنم، دست به ترجمهاش نمیزنم. در ایام جوانی از این كارها كردهام. كتابهایی ترجمه كردهام كه علاقهای به آنها نداشتهام و انجامشان با تجربه سر كشیدن زهر هلاهل فرقی نداشته است. اما دیگر از این شكرها نمیخورم و اگر خوردم بدانید بی تردید فریب خوردهام.
ادبیات ایرلند را به واسطه چند نویسنده، طبعا جناب جیمز جویس، خانم الی اسمیت و خانم آیریس مورداك و چند نفر دیگر میشناختم. اما پژوهش خاصی روی ادبیات ایرلند نكردم. مسیری كه در ترجمه طی كردهام، حساب شده نبوده و مثلا نرفتهام سراغ فلان دوره خاص یا سبك خاص. با اینكه توصیه نمی كنم كسی مثل من نسنجیده دل به دریای ترجمه بزند، باید اعتراف كنم ملاكم تنها علاقه خواهد بود و بس. انتخاب بعدی ام منوط به این خواهد بود كه زلفم با كدام نویسنده گره بخورد.
چرا كتابهایی را ترجمه كردید كه به نظرتان فرقی با خوردن زهر نداشت؟ ضرورتهای بازار نشر در این انتخاب ها تاثیر داشت؟
آدم جوان است و جاهل و میخواهد به هر قیمتی شده وارد كارزاری شود، شغل دوم و سوم دارد، دغدغۀ استقلال مالی دارد، این است كه زهر هلاهل هم بدهید میخورد. طبعا هم ضرورتهای زندگی شخصی در این تصمیمات دخیل بودهاند و هم ضرورتهای دنیای نشر. من كارم را با ترجمۀ آثار غیرداستانی در حوزه هنر شروع كردم، ولی در آن دوران كمتر كتاب مصور منتشر میشد- كتاب هنر بدون عكس هم كه لطفی ندارد- و كمتر ناشری رغبت داشت كتاب مترجم بی نام ونشانی را با هزینه گزاف چاپ چهاررنگ و كاغذ گلاسه منتشر كند. اگر هم ناشری پیدا میشد به بهانه عكس باید كتاب را میفروختی- منظورم این است كه قرارداد بر اساس درصدی از پشت جلد نبود و لاجرم تجدیدچاپ بهره مالی برای من و امثال من نداشت. چندتایی هم كتاب در حوزه سبك زندگی ترجمه كردم ولی نه ترجمهشان لذتبخش بود و نه هیچ یك نان و آبی آنچنان كه باید برایم به همراه آورد. بعد هم جسارت كردم و خودم را دوان دوان به وصال یار رساندم و داستان ترجمه كردم. البته از ترجمه هیچ داستانی پشیمان نشده ام. اما تا دلتان بخواهد برای انواع نشریات و سایتها ترجمه كردهام و سفارشهای عریض و طویل انجام دادهام كه اگر سفر به زمان میسر شود، برمیگردم و خودم را از انجام تعدادی از آنها و بعضی كتابها بازمیدارم.
منبع: روزنامه اعتماد، بهاره سرلک