گزارش به کمیسر روایت کشف قتلیست که قاتل و مقتول در آن هر دو پلیساند. قاتل کاراگاه است و مقتول مامور مخفی در بخش مواد مخدر. مجموعهای از گزارشها و بازجوییهای این پرونده توسط فرانک باتن، یکی از نیروهای پلیس به دست جیمز میلز، نویسندهی کتاب میرسد. باتن از او میخواهد تا ماجرای این قتل را بنویسد و هیچ محدودیتی هم برای نوشتن قائل نباشد.
جیمز میلز پوشهی حاوی نوار بازجوییهای ضبط شده و مقالهای مربوط به مقتول را دریافت میکند و ماجرا را بی هیچ کم و زیادی روایت میکند. او حتی نام شخصیتها را عوض نمیکند. فقط ترتیب بازجوییها را به شکلی مینویسد که خط داستانی جذاب و پر کشش ایجاد شود.
در گزارش به کمیسر، مقتول زنی زیبا و بیپرواست که در ادارهی پلیس، بخش مواد مخدر به عنوان مامور مخفی کار میکند. در طی ماموریتی یکی از اعضای اصلی پخش مواد مخدر از او خوشش میآید و میخواهد که با هم زندگی کنند. این مامور مخفی برای دسترسی پیدا کردن به افراد بیشتری از مافیا تصمیم میگیرد این درخواست را بپذیرد. اما مهمترین بخش کار مامورهای مخفی لو نرفتن است. «بدترین اتفاق برای مامور مخفی این است که لو برود؛ به قول خود ماموران مخفی، سوختن.»
برای پیشگیری از این اتفاق ادارهی پلیس تصمیم میگیرد که یکی دیگر از ماموران پلیس میان خلافکاران برود و وانمود کند که به دنبال دستگیری آن مامور دیگر است. اینطور خلافکارها باور میکنند که آن مامور مخفی هم یکی از خودشان است.
در ماموریت فوق این مسئولیت به «بو لاکلی» سپرده میشود. او ماموریست که ظاهری نه چندان شبیه پلیسها دارد. البته روحیاتش هم خشونت لازم برای این کار را ندارد و در ادارهی پلیس چندان مقبولیتی کسب نکرده است. تنها دلیل ورودش به این شغل هم پدرش است که کاراگاهی قابل بوده.
از او میخواهند پرسوجویی در مورد دختری گمشده بین خلافکارها انجام دهد و گزارشی تهیه کند. به «لاکلی» اصل ماجرا را توضیح نمیدهند. او که حالا حس میکند باید بالاخره خودش را در این شغل نشان دهد تا پای مرگ برای پیدا کردن دختر تلاش میکند.
گزارش به کمیسر میتواند یکی از جذابترین رمانهای پلیسی که خواندهاید باشد. اعمال و انگیزهی شخصیتها را گذشتهشان کاملا توجیه میکند. اعمال و رفتار و اتفاقات به طرزی رخ میدهند و ماجرا را پیش میبرند که کاملا خواننده را درگیر میکند. نه فقط درگیر ماجرا که درگیر قضاوت و نظارتی سخت که در نهایت راه به جایی نمیبرد.
به نظر میرسد انگیزهی باتن از منتشر کردن ماجرای قتل افشای چیزیست که او فکر میکند در ماجرای این قتل از چشمها دورمانده است. حالا ما به عنوان خواننده قاضی این جدال هستیم. گرچه حکم قاتل صادر و اجرا شده است حالا ماییم که متن بازجوییها را میخوانیم و بر نیک و بد نظارت میکنیم.
در متن پشت جلد کتاب آمده است که: «در گزارش به کمیسر آدمها دو دستهاند. آنها که از پیش در نظم نمادین جامعه برای خودشان جایی پیدا کردهاند. و آنها که از همان اول برای جذب شدن در این نظم مشکل دارند. ... در این درام پرتعلیق و پرکشش نیک در برابر نیک قرار میگیرد و بد در برابر بد و بدین ترتیب تشخیص مرز باریک و ظریف میان این دو سخت و سختتر میشود.»
گویی همین تقابل میان نیک و نیک است که گزارش به کمیسر را تاملبرانگیز میکند. ماجرایی که طی آن مدام این دو جایشان را با هم عوض میکنند و در نهایت هم نیک و هم بد از معنا تهی میشوند.
حالا ما در نهایت نمیتوانیم برای خودمان هم داوری کنیم که چه چیز درست و چه چیز غلط است و آیا آدمهای قصه مستحق اتفاقهایی که برایشان میافتد (و گاهی تسلطی هم بر آن ندارند) و سرانجامشان هستند یا نه؟ داوران این ماجرا تا چه حد حکم درستی صادر کردهاند؟ و اصلا بر خود ناظران چه کسی نظارت میکند؟
منبع: مجله اینترنتی آوانگارد، سعیده سلطانی