شخصیت اصلی نمایش نامه درخواست کار در یکی از دیالوگهای کلیدی نمایش نامه میگوید: «من را وادار کردن خودم قبر خودم رو بکنم وقتی لهم کردن دیگه هیچ شده بودم». فژ، شخصیت محوری «درخواست کار»، مردی پنجاه وسه ساله است که احساس میکند طی یک فرایند از پیش تعیین شده از کارش اخراج شده یا به نوعی مجبور به استعفا شده است. فژ، سه ماه است که از کار برکنار شده و فرایند نابودیاش در طول این سه ماه با سرعتی پیش بینی نشده طی شده است. او برای سالهای طولانی پستی مهم در بخش فروش یک شرکت داشته و درست در نقطهای که فکر میکرده جایگاهش در شرکت تثبیت شده از کار برکنار شده است.
میشل ویناور، نویسنده درخواست کار، در سال ۱۹۵۳ یعنی زمانی که بیست وپنج، شش ساله بوده برای کارآموزی در امور مشاوره حقوقی وارد شرکت ژیلت میشود و سالها بعد، در ۱۹۶۶، به مدیرعاملی شعبه این شرکت در فرانسه میرسد. موفقیت او در حرفه اش، از یک سو باعث میشود تا او بدون دغدغه مالی به نوشتن بپردازد و از سویی دیگر باعث آشنایی نزدیکش با تجارت و جهان سرمایه میشود و این آشنایی در آثار او انعکاسی روشن دارد. ویناور نوشتن را در دهه پنجاه میلادی شروع میکند و در ابتدا دو رمان مینویسد و ترجمههایی هم از شکسپیر و گورکی و تی.اس.الیوت به دست میدهد اما در نهایت به سراغ نمایشنامه و تئاتر میرود و ادبیات نمایشی را بهترین فرم برای بیان ایدههایش میداند. ویناور امروز چهرهای شناخته شده در تئاتر فرانسه به شمار میرود و آثارش را کارگردانانی شناخته شده روی صحنه بردهاند و از معدود نمایش نامه نویسانی است که در زمان حیاتش آثارش در کمدی فرانسز اجرا شدهاند.
حضور ویناور در شرکتی تجاری و آشناییاش با اقتصاد در درخواست کار به وضوح دیده میشود. درخواست کار که به تازگی با ترجمه زیبا خادم حقیقت در نشر بیدگل به چاپ رسیده، هم به لحاظ درون مایه و هم به لحاظ فرمی نمایش نامهای قابل توجه است. نمایش نامه چهار شخصیت دارد که همه شان بی وقفه روی صحنه حضور دارند: فژ، دختر و همسرش و والس که مدیر بخش استخدام کارمندان عالی رتبه یک شرکت است. فژ به تازگی از شرکتی که سالها در آن کار میکرده کنار گذاشته شده و درحالی که هنوز در شوک این اتفاق قرار دارد به دنبال پیداکردن کاری در شرکتی دیگر است. او برای جاهای مختلف درخواست کار فرستاده از جمله برای شرکتی که والس در آن حضور دارد. والس مدیر بخش استخدام شرکت است و مصاحبه او با فژ از ابتدا تا پایان نمایش نامه دیده میشود. اما هرچه پیش میرویم روند گفت وگو برای استخدام کم کم شکل یک بازجویی را به خود میگیرد و شخصیت فژ زیر فشار این پرس وجوها بیشتر از قبل له میشود.
بی کاری فژ در میان سالی و بعد از سالها کارکردن مهم ترین بحران زندگیاش است اما او با بحرانهای دیگری هم روبه رو است. فژ فکر میکند که جایگاه اجتماعیاش را از دست داده و رابطهاش با همسر و دخترش هم تیره شده است. فژ در مصاحبهاش با والس مدام میخواهد ثابت کند که هنوز جوان است و تواناییهای زیادی دارد اما هرچه تلاش میکند به جایی نمیرسد. مصاحبه کاری برای فژ به مرور شکل درهای بی انتها را به خود میگیرد و فژ در طول نمایش نامه مدام در حال سقوط کردن است. او بعد از سالها جان کندن در شرکت قبلی درحالی که موفقیتهای زیادی در بخش فروش داشته و درآمد ناخالص شرکت را هرسال بیشتر کرده از کار برکنار شده است و میخواهد موفقیتها و جایگاهش را در جایی دیگر به دست بیاورد. فژ در جایی از مصاحبهاش برای یافتن کار جدید میگوید: «شاید تصوری که من از منزلت انسانی دارم دیگه متداول نباشه اما خیر من خودم رو به شکل یک کالای تجاری نمیبینم»؛ اما او دقیقا کالایی تجاری است و به همین دلیل کار قبلیاش را از دست داده و به راحتی نمیتواند کاری تازه به دست بیاورد. کار فژ، فروش کالا و مدیریت فروش کالا بوده اما حالا خود او بدل به کالایی شده که دیگر تقاضایی برایش وجود ندارد. او در ابتدای نمایش نامه در حالت بیگانگی با کاری که سالها مشغولش بوده قرار دارد و هرچه پیش میرود حتی با خودش هم بیگانه میشود.
میشل ویناور در درخواست کار با روایت سرگذشت فژ، نشان میدهد که چگونه در نظام سرمایه داری انسانها به موجوداتی بیگانه از خود بدل میشوند. وضعیت فژ دقیقا مصداقی است از اینکه هرچه کارگر ثروت بیشتری تولید میکند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر میشود، فقیرتر میشود. به عبارتی، هرچه کارگر کالای بیشتری میآفریند، خود به کالای ارزان تری تبدیل میشود. به بیان مارکس، افزایش ارزش جهان اشیا نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسانها دارد. کارگر فقط کالا تولید نمیکند؛ بلکه خودش را نیز به عنوان کالا تولید میکند. کار عینیت یافته که همان کالای تولیدشده است، خود کارگر را هم میبلعد. واقعیت یافتگی کار به عنوان از دست دادن واقعیت تا آن حد است که کارگر واقعیت خویش را تا مرز هلاک شدن از فرط گرسنگی از دست میدهد. کارگر هرچه بیشتر محصولی را تولید میکند، کمتر صاحب آن میشود و بیشتر زیر نفوذ محصول خود؛ یعنی سرمایه قرار میگیرد.
فژ هرچه سود بیشتری برای شرکت محقق کرده، بیشتر به نابودی خودش کمک کرده است و به همین خاطر است که فکر میکند او را وادار کردهاند که قبر خودش را بکند. فژ اگرچه قربانی وضعیت موجود شده و در آستانه پیری طرد شده؛ اما باز هم میخواهد به وضعیت قبلی برگردد و جایگاه از دست رفتهاش را بازیابی کند. او دختری جوان دارد که از طرفداران جنبش می۶۸ است و یکی از بحرانهای فژ هم فاصلهای است که میان خود و دخترش حس میکند. فژ قربانی سیستمی شده که همچنان از آن دفاع میکند و با تعجب از دخترش میپرسد چرا جامعه سرمایه داری باید نابود شود. بحران رابطه فژ با دخترش به بحران کاریاش اضافه میشود و فژ از یک سو دست وپا میزند تا دوباره جذب سیستم شود و از سوی دیگر تلاش میکند رابطهاش را با دخترش ترمیم کند؛ اما فاصله میان این دو پر شدنی نیست و دختر فژ ایدههایی انقلابی دارد و میخواهد نظام سرمایه داری را از بین ببرد؛ اما فژ در حالی که با مناسبات همین نظام سرمایه داری نابود شده، درکی از تصورات و کارهای دخترش ندارد.
بحرانی که فژ به آن دچار است، با فرم روایت پیوند دارد و شیوه دیالوگ نویسی و فرم روایی ویناور در این نمایش نامه در ارتباطی دقیق با موضوعی است که روایت میشود. دیالوگهای درهم تنیده و تو در توی نمایش نامه که باعث گیجی و آشفتگی خواننده میشود، به نوعی نشان دهنده ذهنیت ازهم پاشیده فژ هم هست. ویناور چند اتفاق زندگی روزمره مثل بی کاری و تیره شدن روابط خانوادگی و... را طوری کنار هم قرار داده که بحرانی بزرگ آفریده شده است. مترجم نمایش نامه در بخشی از مقدمهاش درباره این ویژگی درخواست کار نوشته: «قلم ویناور، با مونتاژ کلام و با درهم ریختن زمان و مکان، این روزمرگی را به رئالیسم خاصی تبدیل میکند که مختص نگاه اوست: زیرکی نمایش نامه نویس در ساخت مونتاژی است که نمایش دهنده روی دادن چیزی در ذهن فژ است: قهرمان او موجودی له شده از سوی دنیای بیرون نیست؛ بلکه خودآگاهی است که در هر لحظه، خوب یا بد، رابطه خود را با واقعیت بازمی سازد؛ آن هم درست در همان زمانی که به صورت کاملا عینی در حال نابودشدن با فشار همین واقعیت است. به این ترتیب متن تئاتر مبدل به آخرین پیام، پیامی بی نظیر، از یک خودآگاه میشود- از خودآگاه کشتی شکسته جامعه». در روایت ویناور چندصدایی جایگزین دیالوگ نویسی مرسوم شده و به این خاطر است که در طول نمایش هر چهار شخصیت همواره روی صحنه حضور دارند و در آن واحد چند گفت وگو با هم پیش میروند. درخواست کار در سی قطعه نوشته شده و تاکید ویناور بر قطعه که اصطلاحی متعلق به موسیقی است، تاکیدی است بر فرمی که او در روایتش به کار برده است؛ فرمی که میخواهد نمایش را به سمت تئاتری شنیداری سوق دهد.
منبع: روزنامه شرق، پیام حیدرقزوینی