دنیای مدرن، انسانها را به سمت نسبیتگرایی، قضاوت نکردن و طبیعی انگاشتن بسیاری از ناهنجاریها سوق میدهد، اما مرز باریکی میان طبیعی انگاری و عادت کردن وجود دارد. فرقی ندارد در کدام نقطه قرار داری، خود را چطور انسانی میبینی، روشنفکر هستی یا دیکتاتورمآب، مسائل روز جامعه برایت اهمیت دارد یا نه، فردگرایی یا جمعگرا؛ این مرز آنقدر باریک است که میتواند تو را بهخوبی در خود فرو ببرد و کمتر کسانی هستند که بتوانند فاصلهی خود را از اکثریت حفظ کنند و محکم بگویند: «من آخرین آدمم، به خاطر میمونم! من تسلیم نمیشم!» اینکه خود را آخرین نفر بدانی مسئولیت بزرگی است، اوژن یونسکو در نمایشنامهی کرگدن این مسئولیت را به دوش میکشد.
کرگدن اوژن یونسکو آینهی تمامنمایی است از جامعهای که این مرز را رد کرده و حالا در مردابی فرو رفته که نمیداند دیگر چه چیزی طبیعی است و چه چیزی طبیعی نیست. در صفحهی ۴۳ نمایشنامه، برانژه (شخصیت اصلی نمایشنامه) خطاب به دوستش ژان جملهای میگوید که شاید بتوان آن را شالودهی کل نمایشنامه دانست. «اصلا زندگی کردن یک چیز غیرعادی است.»
به نظر میرسد یونسکو در دنیای خارج از نمایشنامه هم همین نظر را دربارهی زندگی دارد؛ او یکی از نمایشنامهنویسهای برجستهی قرن بیستم بود که آثار فوق العادهای در طول دورهی حیاتش خلق کرد اما کرگدن را میتوان بهترین و تأثیرگذارترین اثر و در واقع برداشت او از جامعه دانست. اوژن یونسکو در کرگدن هم نگاهی همهجانبه به اتفاقات سیاسی دورانش داشته و هم کتابش را به یک اثر تماماً شخصی بدل کرده که در همه جایش میتوان رد پای مهر نویسندهاش را پیدا کرد.
اگرچه مهمترین دورنمایهی کتاب همان به تصویر کشیدن زندگی غیرعادی است که برانژه حرفش را به ژان میزند، اما این همهی آن چیزی نیست که این نمایشنامه میخواهد به ما بگوید. روایت یونسکو از جامعه طنزی تلخ است که چند رو دارد؛ به آن میخندیم در عین اینکه شدیداً متأثر و گاهی وحشتزدهمان میکند.
انتخاب کن کرگدن شوی
در یک روز تعطیل بخشی از مردم یک شهر کرگدنی را میبینند که آزادانه در شهر گردش میکند. پیرامون این اتفاق عجیب بحثهای زیادی بین مردم شکل میگیرد. در روزهای آتی تعداد کرگدنها زیادتر و نمایشنامهی یونسکو هم دقیقاً از همین نقطه آغاز میشود.
چند روز پس از شروع واقعه، زمانی که از هر جای شهر یک کرگدن سبز میشود، مردم میفهمند در واقع این انسانها هستند که با یک انتخاب، تصمیم میگیرند که به کرگدن تبدیل شوند. شگفت اینکه مردم جامعهای که یونسکو ترسیمشان میکند به جای اینکه از این وقایع تعجب کنند، تلاش میکنند با جامعهی جدید هماهنگ شوند.
پیرامون این اتفاق از همان ثانیههای اول بحثهای زیادی شکل میگیرد که یکی از جالبترینهایشان، گفتوگوی میان دو شخصیت اصلی داستان برانژه (کسی که تا انتها با کرگدن شدن مخالفت میکند) و دودار (کسی که برای کرگدن شدن یا نشدن برای افراد آزادی انتخاب قائل است) است:
برانژه: به نظر شما این قضیه طبیعیه؟
دودار: دیگه از کرگدن طبیعیتر چیه؟
برانژه: اما آدمی که تبدیل به کرگدن بشه، بیبرو برگرد غیر طبیعیه
دودار: اه، بیبرو برگرد!… میدونید…
برانژه: بله بیبرو برگرد غیرطبیعیه، مطلقاً غیرطبیعی!
دودار: ظاهراً خیلی از خودتون مطمئنید. آدم از کجا بفهمه تا کجا طبیعیه، از کجا به بعد میشه غیرطبیعی؟ جناب عالی میتونید این مفاهیم رو توضیح بدید. مفهوم طبیعی بودن رو، غیر طبیعی بودن رو؟ نه از نظر فلسفی کسی تونسته این مسئله رو حل کنه، نه از نظر پزشکی، شما که باید اینو خوب بدونید.
بحثهای این چنینی از ابتدا تا انتهای نمایشنامه زیادند. در واقع یونسکو کل نمایشنامهاش را بر پایهی همین جدلها است که صورت میدهد، تا جایی که حتی تا آخرین صفحهی نمایشنامه هم این صحبتها تمامی ندارند.
کرگدن را چگونه تحلیل کنیم؟
نمایشنامهی کرگدن خوراک مناسبی برای آن دست از جامعهشناسان است که دوست دارند مسائل اجتماعی را با کمک آثار ادبی تحلیل کنند، زیرا معتقدند آثار ادبی برخواسته از جامعهای است که نویسنده در آن زندگی میکند، اما قبل از اینکه به تحلیل این اثر بپردازیم بهتر است نگاهی به زندگی شخصی نویسندهاش بکنیم.
اوژن یونسکو فرزند مادری فرانسویتبار و پدری رومانیایی بود که از نظر فرهنگی با هم تفاوتهای زیادی داشتند. این مسئله بعدها دوگانهای عمیق در ذهن او ایجاد کرد که همیشه آزارش میداد اما در کنار این رنج بینشی هم به او بخشید تا بتواند بهدرستی و با نگاهی غیرمتعصبانه اطرافش را ببیند و قضاوت کند.
دو نکتهی دیگر هم در زندگی شخصی یونسکو وجود دارد که این شکاف را عمیقتر میکند. سالهای کودکی و نوجوانی اوژن میان دو جنگ جهانی گذشت و از طرف دیگر پدر اوژن که در رومانی زندگی میکرد به جنبش فاشیسم پیوست و بعد از شکست آلمان هم به سمت کمونیستها رفت. یونسکو برخلاف پدرش همیشه از نظامهای تمامیتخواه بیزار بود و احتمالاً دلیل اصلی این تنفر گرایشات پدر و برخی از دوستانش بوده است. تمام آنچه یونسکو در زندگیاش تجربه کرده بود به او کمک میکرد تا یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین نمایشنامههای قرن بیستم را بنویسد. کرگدن در سال ۱۹۵۹ نوشته شد. در آن سال پایانی دههی ۱۹۵۰ شاید تأثیرگذارترین مسئلهی سیاسی اتفاقاتی بود که بسیار سریع توسط فیدل کاسترو در کوبا رقم میخورد، بخشی از اثر یونسکو در واقع واکنشی به این اتفاقات بوده است. در واقع پیشروی کاسترو در کوبا مزید بر علت شد که بار دیگر و اینبار با تأکید و طنازی بیشتری اوژن یونسکو نظرات سیاسیاش را بازگو کند.
برخی از کسانی که اصرار دارند این کتاب را سیاسی تحلیل کنند معتقدند تمام حرف یونسکو در نمایشنامهی کرگدن نفی حکومتهای توتالیتر است. یونسکو هیچگاه هیچگونهای از ایدئولوژی را نپذیرفت و همواره در زندگیاش سعی کرد تمام نظامهای تمامیتخواه را که از نظرش انسانیت را از آدمها سلب میکنند، نفی کند. اما این کمبینی است اگر بخواهیم وجوه روانشناختی و جامعهشناختی شاهکار یونسکو را نادیده بگیریم و به همین دیدگاههای سیاسی بسنده کنیم.
کرگدن را میتوان طبق نظر امیل دورکم، جامعهشناس فرانسوی دربارهی آنومی هم تحلیل کرد. دورکم جامعهی دچار آنومی را جامعهای میداند که در آن ناهنجاریهای زیادی وجود داشته باشد. جامعهای که یونسکو در کرگدن به تصویر میکشد جامعهای است که با سرعت بسیار بالا به سمت آنومیک شدن پیش میرود. تغییرات در چنین جامعهای چنان سریع است که در بسیاری از موارد نمیتوان بهراحتی آنها را تحلیل کرد. سرعت همرنگ شدن جامعه با این تغییرات از آن هم سریعتر است، طوری که امری که تا همین چندی پیش یک امر طبیعی تلقی میشد حالا غیرطبیعی مینماید و امر مخالف آن که در حالت عادی وضعیتی کاملاً ناهنجارانه تلقی میشد حالا طبیعیترین اتفاق ممکن است.در نمایشنامهی یونسکو امر طبیعی و غیرطبیعی عملاً جابهجا شده اما به جز چند روز اول نه کسی از این بابت شوکه میشود و نه این وضعیت پیش آمده برای کسی غیرطبیعی است.
کرگدن را میتوان براساس نظریهی همرنگی با جماعت نیز بررسی کرد. روانشناسی اجتماعی همرنگی با جماعت را به این شکل معنی میکند: وضعیتی که در آن نظر افراد به سمتی میل پیدا میکند که فکر میکنند نظر اکثریت جامعه به آن سمت است. در این مورد هم میتوان به حساسیت یونسکو نسبت به جوامع تمامیتخواه و در نتیجه انتقاد به آن بازگشت.
کرگدن در ایران
کرگدن در ایران را مترجمان مطرح زیادی به فارسی برگرداندهاند، از جلال آل احمد، پری صابری و مدیا کاشیگر گرفته تا احمد کامیابی مسک که برای ترجمهی این کتاب از خود یونسکو کسب اجازه کرد.
این نمایشنامه در سال ۱۳۵۰ توسط حمید سمندریان در تالار فردوسی روی صحنه رفت. در آن سالها ایران درگیر مدرنیزاسیونی بود که محمدرضا شاه داشت در ادامهی راه پدر دنبالش میکرد. از طرف دیگر صدای انقلاب قریبالوقوعی در همه جای ایران پیچیده بود. در این شرایط روی صحنه رفتن نمایشنامهی یونسکو یک امر رادیکال در هنر محسوب میشد و میتوانست معناهای زیادی برای مردم داشته باشد.
هنوز و هر ساله ترجمههای متعددی از کرگدن در بازار نشر دیده میشود و کارگردانهای زیادی در همهجای دنیا هر ساله آن را به روی صحنه میبرند. کتاب یونسکو کتابیست که در هر زمان (حداقل تا زمانی که یک حکومت تمامیتخواه وجود دارد تا با فنون مختلف مردم را به دنبال خود بکشد) حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
منبع: وبسایت وینش، نرگس صابری