سه کاربرد چاقو مجموعهای است از سه مقالهی بلند دیوید ممت که با عنوان فرعی «در باب طبیعت و مقصود درام» به چاپ رسیدهاند. مقالاتی درباره تئاتر و درباره خیلی چیزها. نام کتاب از مقاله سوم گرفته شده است اما نه مقاله سوم مهمترین مقالهی کتاب است و نه سه کاربرد چاقو اصلیترین درونمایه آن. دیوید ممت اینجا تاملات نظری خود را روی کاغذ آورده است. با ریتمی تند و لحنی پر از کنایات و زبانی غنی و لایهلایه، از درام شروع میکند و به هرجایی که ابتدا فکرش را نمیکنیم میرود و گاه به درام بازمیگردد و گاه هم بازنمیگردد.
همانطور که در بالا آمد، موضوع مقالات درباره تئاتر و درام است و درباره خیلی چیزها. سهم این «خیلی چیزها» اما پررنگ است. در مقاله اول «شاخص سوزباد» [این سوزباد به ترکیبی از دمای پایین و بادهای سرد گفته میشود] دیوید ممت از آنجا شروع میکند که چطور ما آدمها حتی وضع هوا را به مولفهای دراماتیک تبدیل میکنیم. دیوید ممت درواقع در تلاش است معنایی به هنر بدهد، موضوعات سیاسی روز را با استفاده از رابطه انسان و درام عمیقتر از قبل فهم کند و در عین حال مانیفستش درباره درام و نمایشنامهنویسی را جسته و گریخته روی کاغذ بیاورد. اما برخلاف پایبندی فراوانش به الگوی امتحانپسداده سهپردهای در کار نمایش، این مقاله نخ تسبیح سادهای ندارد. تازه اگر که در کل داشته باشد. این سه مقاله در واقع نمونههایی مثالزدنی هستند از آنچه در سالهای اخیر در زبان فارسی «جستار» نام گرفتهاند. متنهایی شخصی، اما درباره جهانِ بیرون.
دومین مقاله «مشکلات پرده دوم» نام دارد. نامی که مستقیماً به نمایشنامهنویسی اشاره میکند. ممت معتقد است با بالارفتن پردههای سن تئاتر، تماشاگر تا مدتی تحت تاثیر قرار خواهد گرفت و بعد از آن یا پیرنگ اثر خودش را میگذارد یا مخاطبین شروع به کسل شدن میکنند اما مشکل هر نمایشنامهنویسی در پرده دوم خود را نشان میدهد. جایی که جوزف کمپبل آن را دورهی در شکم نهنگ مینامد. جایی که نه آغاز است و نه پایان و نویسنده و قهرمانش به خود شک میکنند و با خود میگویند شاید بهتر بود اصلا این سفر آغاز نمیشد. ممت آن را به بحران میانسالی تشبیه میکند و تعبیر جالبی دارد: «خندهدار اینجاست، وقتی تا کمر در میان تمساحها گیر افتادهاید، سخت است به یاد آوردن اینکه آمده بودید مرداب را خشک کنید. و این مشکل پرده دوم است»
ممت از اینجای مقاله به بعد متوجه دشمنانش میشود. رمانسها که این مرحلهی جنگ با تمساحها را مختصر و تشریفاتی میکنند و با «مداخله فرشتهی مهربان» (از امداد غیبی و بابانوئل و ورود سوارهنظام به عنوان مثال نام میبرد) بحران را حل میکنند و به بینندهشان آرامش خاطر هدیه میکنند. ممت این رمانسها را طرحی شبه مذهبی مینامد که قابل مقایسه است با کتابهای پرفروش خودیاری که برپایه این گزاره تخدیرکننده و لذتبخش بنا شدهاند که «آن دم که دریابی خدا هستی، خدا خواهی بود.» حل کردن مشکلات پرده دوم در این آثار را به تاثیر ماری جوانا تشبیه میکند که دشواری مسئله را کاهش میدهد و به فرد برای حل کردن این مسئلهی کاهش پیدا کرده پاداش میدهد؛ در حالی که آن بیرون مسئلهی واقعی به قوت خود باقی است. روشن است که دیوید ممت چقدر دشمن این تلقی از هنر است.
بعد از رمانسها او متوجه سیاست میشود. از سیاست به درامهای مسئلهمحور و از آنجا به حاکمیت پولسازی در صنعت نمایش و باز شاخههای فرعی بیشتر و بیشتر. دیوید ممت معتقد است جایگاه جهانی «ما» در موقعیت ضعف قرار ندارد اما تعادل روانی ما چرا. به همین دلیل است که ما وارد بحرانهای جهانی میشویم تا با حل کردن آنها احساس اعتماد به نفس مجدد را به بینندهی نمایش سیاست بازگردانیم و این همان رویکردی است که در فیلمهای قهرمانمحور به چشم میخورد. تماشاگر به سینما میرود با اطمینان از اینکه آنجا روی پرده قهرمان قادر به نجات بقیه است و این بار هم قهرمانش را مییابد. این «ما» یعنی «ما آمریکاییها» و ما مردم آمریکا. ظاهرا برای آمریکاییها حتی برای نمایشنامهنویس روشنفکرشان بسیار سخت است دنیایی را تصور کنند که آدمهایی در آن آمریکایی نیستند. دنیا یعنی آمریکا و باقی دنیا هم سوژههای آمریکا. تاریخ آمریکا یعنی یک تاریخ پر از پیروزی و ممت قادر به تخیل تاریخی نیست که پر باشد از شکست.
در ادامه او متوجه درامهای مسئلهمحور میشود. برای مخاطبش فرض میگیرد سال ۱۹۱۴ است و زنان حق رای ندارند. گروهی از زنان برای حل این مسئله تلاش میکنند و یکی در این بین مخالف حق رای زنان است و.. در چنین نمایشنامهای ایده حق رای زنان آنچنان درست و برجسته است که بر همه چیز سایه میاندازد و خط به خط این نمایشنامه قرار است به این نتیجه درست بیانجامد که حق رای زنان خوب است (چقدر یاد آثار برندهی جایزه در جشنوارههای این ده بیست سال میاندازدمان) آنچه در نهایت آن میل آمریکایی برای مداخله در دنیا و پیروز شدن یا حتی میانجیگری کردن در بحرانهای بقیه نقاط جهان و این مسئلهمحوری در هنر و تعدادی دیگر از موضوعات فرعی -که برای پرهیز از اطاله کلام مطرحشان نکردم- به هم متصل میکند را ممت اینطور بیان میکند: «ممکن است همانطور که هر برنامهای را که خیالمان را از بابت قدرت و درستکاریمان راحت میکند (اهتزاز پرچم و غیره) میستاییم، برای این شبههنرها هم فریاد تحسین سردهیم، اما بعد از فروکش کردن این فریادها تنها و تهی هستیم.»
دیوید ممت بخش آخر این جستارش را طوفانی آغاز میکند: «آوانگارد برای چپها حکم شوونیسم را دارد برای راستها» نقش تخدیری ملیگرایی افراطی برای راستگراها، مشابه حس چپها به آوانگاردیسم در هنر. این جمله موضعش را روشنتر میکند: «هنگام ستایش یک بوم خالی یا تحسین نظریهی دومینو شبیه شاه کانوت میشویم، سرخوش از صدور فرمان ایست به امواج دریا. موجودی فراتر از سیطره نیروهای طبیعی» همینجا فرصتی است تا به یکی از امتیازات مثبت مترجم کتاب اشاره کنم. صرفنظر از دقت در ترجمه، زباندانی و فارسیدانی یا رعایت امانت (که مجال مستقلی میطلبد و متخصص خودش را) مترجم در برگردان زیرمتنها و تلمیحها و کنایات فرهنگی در پانویسها موفق عمل کرده است. هم «ستایش بوم خالی» که اشارهای است به شکفتن ناگهانی هنر آوانگارد در دهه هفتاد میلادی، هم «نظریه دومینو» در سرایت کمونیسم از یک کشور به کشور دیگر که بخشی از استراتژی بلوک غرب در دوران جنگ سرد بود و توجیهگر مداخلات در کشورهای جهان سومیِ مستعد کمونیسم و هم «شاه کانوت» از اعماق تاریخ بریتانیا، هیچکدام بدون توضیحات مترجم به درستی برای خواننده چنین متن پر تلمیحی قابل درک نبودند.
ممت معتقد است انتخاب یک دیکتاتور تنها انتخاب او نیست بلکه نشاندهنده خواستی در قلبهای میلیونها نفر از توده مردمِ کشورِ آن دیکتاتور است و همینطور یک بوم خالی، نقاشی کنشی، پرفورمنس آرت یا پوشاندن ساختمانها در پلاستیک، بی آنکه انسجام روانی فرد را تهدید کنند به صورتی جعلی نیاز او به رهایی و کمال را برطرف کنند. و همه اینها در تضاد با مانیفست هنری ممت است.
به این ترتیب پیشروی فرهنگ آمریکایی در جهان، هنر جعلی و دنیای وفور اطلاعات («تلویزیونی که هفتصد کانال دارد در واقع با بمباران اطلاعات و سرگرمی دارد آزادی تو را میگیرد») همگی جریاناتی هستند علیه هنر راستین. دیوید ممت با پیش رفتن بیشتر در این بحث بعضی ادعاهایی را در ترس از توتالیتاریسم مطرح میکند که چند دهه است در میان روشنفکران غرب خریدار دارد «اگر اطلاعات در بانکهای کامپیوتری تحت کنترل دولت متمرکز شود یا در معرض خطر قطع برق یا هر عامل مخرب الکترونیکی باشد یک بار دیگر از خود نمیپرسیم آیا فرهنگ خواسته/ناخواسته به سمت قلع و قمع دانش پیش میرود؟» گذشته از اینکه کتاب سال ۱۹۹۸ منتشر شده و این نگرانیها متعلق به دوران پیشااینترنت است (اگر تلویزیون هفتصد کانال دارد، پس یوتیوب با میلیاردها ویدئو چه؟!) گذر زمان ثابت کرده پیشرفت تکنولوژیک غرب و دوربینهای مداربستهی بعد از یازده سپتامبر و کنترلهای مرزی بعد از کرونا باعث بازگشت توتالیتاریسم و جهان اورولی نشد؛ جهان اورولی جایی آن بیرون واقعا وجود خارجی دارد. در چین، در روسیه و در بستهترین کشورهای منزویشده جهان سومی. اما روشنفکر غربی به واسطه «روشنفکر»ی مخالفخوانِ وضع موجودش است و به واسطه «غربی» بودن تجربهای جز زندگی در جهان پیروز را نداشته است.
سه کاربرد چاقو عنوان مقاله سوم است که کتاب هم عنوانش را آن گرفته. عنوان مقاله هم از متن یک ترانه فولک گرفته شده که میگوید چاقویی داری که با آن نان میبری تا نیرو برای کار کردن داشته باشی، ریشت را میتراشی تا برای محبوبت دلپذیر باشی و اگر محبوبت با کس دیگری رفت همین چاقو را در قلب فریبکارش فرو میکنی. این مقاله هم پر از حاشیهروی و شاخ و برگ افزودن به کار است (مثلا اینکه دیگر به چاقوها برنمیگردیم) و در نهایت سایه روشنهایی از درام مطلوب دیوید ممت را ترسیم میکند. به خصوص در اینجا: «مقصود تئاتر نه اصلاح بافت اجتماعی است، نه بیدار کردن سطحینگرها و باز کردن چشم و گوش آنها. نه موعظه دوبارهی معتقدین درباره لذات یا مصائب زندگی طبقه متوسط. مقصود تئاتر، همچون شعبدهبازی، همچون دین – سه یار غار- القای ترس آمیخته به احترامی تطهیرکننده است.»
سه مقالهی کتاب دیوید ممت ساختاری شبیه یک سخنرانی دارند. سخنران بنا به ویژگیهای خطابه دم به دم موضوعی جدید به یادش میآید و مطرحش میکند و در زمان پیش میرود. اما با جزئیاتی حیرتانگیز و زبانی سهلخوان و دیریاب (برعکس متون مورداستقبال در مجامع روشنفکری این روزها که سختخوان اما پوچ هستند) روی کاغذ آمدهاند. سروکله زدن با تاملات نظری دیوید ممت برای آنها که درباره هنر و جهان پیرامون کنجکاوند میتواند لذتبخش و شاید حتی بیش از آن الهامبخش باشد.
منبع: وب سایت معرفی و نقد کتاب وینش، نوشتۀ بهزاد وفاخواه