بازخوانی انسان در ساحت جامعه‌ی بی‌گذشته

نگاهی به رمان «ازدواج‌های فیلیپس‌بورگ» اثر مارتین والزر

«به کسی که فضیلت را تحقیر می‌کند، که وجود خودش را صرفاً مدیون نبودِ فرصت است باید گفت: همین‌که روی زمین گناه نشود کفایت می‌کند، دیگر مهم نیست با چه دلیل و انگیزه‌ای.
آدم همین که فرصت گیر بیاورد شرارت می‌کند، و فرصت هم گیرش نیاید، حداقل دلش به این خوش است که می‌تواند پز فضیلتش را بدهد. هانس فکر کرد: بنابراین فضیلت چیزی نیست جز نبودِ فرصت، و عمیقاً حس کرد که چقدر این دریافت در مورد خودش صدق می‌کند. فکر کرد: اینها دریافت‌های من‌اند، این‌ها تجربه‌های من از خودم و خیابان ترائوبرگ‌اند. مطمئناً آدم‌های خیلی بهتری هم پیدا می‌شوند: شاید آن بالا، در آن منطقه‌ی ویلایی.»

هانس بویمان نویسنده و روزنامه‌نگار ... برای استخدام به فیلیپس‌بورگ آمده ... در منزل خانواده فربر اسکان یافته ... همسایه‌ی نویسنده‌ای دارد به نام کلاف ... آدرس فرم استخدامی او را به دوستی دیرینه پیوند می‌دهد ... آنه فولکان ... پدر دختر پیشنهاد استخدام به وی می‌دهد ... یک مهمانی به خاطر وجود او ... حضور بزرگان تجاری، رسانه‌ای، هنری ... ارتباط نزدیک با آنه ...
مرد متاهلی از اعضای دعوت‌شده‌ی مهمانی ... با زن دیگری ... رابطه دارد ... یک خودکشی ...
مرد و زنی خوش‌بخت ... مرد معشوقه‌ای پنهانی دارد ... مهمانی ... بازی رولت ... یک رخداد غیرمترقبه ...
نوشته‌های برتولت کلاف به دست هانس می‌رسد ... داستان یک نمایش‌خانه ... هانس، ریلو، دیکو و اداره رادیو ... یک رابطه‌ی پنهانی دیگر... .


فیلیپس‌بورگ کجاست؟ یک شهر ناکجاآباد فاسد که توان فسادش از شهربودگی آن برنمی‌خیزد، عناصر فسادخیز آن انسان‌هایی هستند که شهر فصل مشترک حضور آن‌هاست، و قدرت شهروندی‌‌ای که از پول و ثروت برمی‌خیزد؛ قدرت اقتصادیی که از تولید نیست، منبعث از رانت و سیاست‌های کثیف مالی و جاه‌طلبی‌های انسان‌هایی‌ست که با فرهنگ و ادب بیگانه‌اند و چیزی به نام خردورزی و تولید اندیشه را نمی‌شناسند؛ ایشان کاسب‌کارانی هستند به‌غایت زیباروی زشت‌کردار، که زیبایی چهره را هم از ثروت فراهم کرده‌اند چونان‌که زشتی‌ خوی‌شان از خودخواهی‌هایی برمی‌خیزد که هر فعل و صفت و قیدی را به چهارچوب لغت‌نامه‌ی فاسدشان توجیه و بازتعریف می‌نمایند. انسان‌هایی نامتعادل، نامتوازن و نامتقارن که کژی تفکرشان در کجی اندام‌هایشان [چاقی و لاغری مفرط و اندام‌های ناهمگون] به رویت نشسته و هویت‌شان را نمایندگی می‌نماید، کاسب‌کارانی نوکیسه که شهوت ثروت‌اندوزیشان شهوات دیگرشان را راهبری می‌کند چونان‌که به‌سان یک طبقه‌ی مرفه نوظهور انگل‌وار از اندام طبقه‌ی متوسط ارتزاق نموده و آن‌را به نابودی کشانده و مجوزی برای طبقه‌ی فرودست صادر می‌نماید تا تعاریف پست خویش را در بستر جامعه ترویج نموده و شریک انهدام وضعیت ثبات و امن جامعه گردد به فریب آن‌که می‌تواند ذرّه‌ای از موجودیت‌اش صعود کند: «آرزوی یک آدمِ دیگر شدن وسوسۀ کشتنِ خود است... (ص 445)


انسان‌های تحصیل‌کرده‌ی با پرستیژ والزر گذشته‌ی مشروع را در پی اهداف مقتصدانه‌ی خویش تعریف نامشروع می‌نمایند چندان‌که هیچ ماضی‌ی باقی نمی‌ماند، یک مضارع مفسده‌انگیز تولید می‌شود که اعتنایی به ماضی ندارد، هرچند برآمده از یک ماضی نابهنجار است اما بدان نمی‌نگرد بلکه از آن در خود نشانی دارد، و درآمدهای نامشروعش توسط معلومات انسان‌های نامشروع از راه‌های نامشروع حاصل می‌شود و این قدرت نامشروع به روابط اجتماعی و خانواده‌گی سرایت یافته و مشروعیت نظام‌های انسانی را به پلشتی کشانده و موجبات شکل‌گیری روابط نامشروعی را فراهم می‌سازد که در بازتعریف‌های طبقه‌ی نوظهور مشروع پنداشته می‌شود.
والزر با هوشیاری روایات خویش را متوازی پیش می‌برد با این دلالت که تمامی شئونات این جامعه فاشیستی [اندیشه‌های فاشیسم را می‌توان در تمامی اندام‌های حرکتی این اجتماع که برای مقاصدش به حذف دیگران می‌اندیشد، رصد نمود] بر یکدیگر تاثیرات مستقیم دارند اما هیچ برداری تالی و پیرو دیگری نیست و خود قائم‌به‌ذات به کشتن چراغ برمی‌خیزد تا تاریکی را گسترده‌تر نموده و در این بی‌روشنایی نابودی طبقه‌ی متوسط را به سور بنشیند.
والزر با طنزی یگانه رابطه‌های منفعت‌طلبانه را بر تفکرات ماکیاولیستی بنا نهاده و این نحله‌ی فکری را مصلحت‌محور معرفی می‌نماید چندان‌که در هر استنتاجی، عناصر نامشروع با تبیین شریعتی نو، مشروعیت و حقیقت را به‌خاطر مصلحت‌ ذبح شرعی می‌نمایند. جامعه‌ای فاسد شکل می‌گیرد که اخلاقیات و قواعد فسادبرانگیز خویش را به‌عنوان احکام مترقی بازتعریف می‌نماید و بدین‌سان رشد سرطانی ثروت در طبقه مرفه و قاچاق در طبقه فرودست به نابودی فرهنگ می‌انجامد، و این بی‌فرهنگی بافت تمام زندگی‌ها را مورد تجاوز قرار داده، و عناصر ثروتمند متکثر در جامعه‌ی دانشگاهی و آکادمیک را هم مدعیان بی‌فرهنگی معرفی می‌نماید که در پی جاه‌طلبی‌های مالی و نامی به این عرصه ورود نموده‌اند و بدین‌سان انسان و خانواده از معنای حقیقی خویش تهی می‌گردد: « سیگاری‌ای که محتاج پول سیگارش است آدمِ گفتنِ حقیقت به دیگران نیست.» (ص 437)


والزر مهم‌ترین بردار فسادبرانگیز را رانت‌های مالی منبعث از سیاست دانسته، چونان‌که در پی یافتن قدرت‌ اجتماعی، قواعد نامشروعی را بازتعریف می‌نمایند جهت پای‌مال نمودن ارکان برابری و تساوی‌خواهانه‌ی جامعه که به‌تبع تحدید آزادی را به‌همراه خواهد داشت، محدودیتی که منجر می‌شود به تعریف اخلاقیات توسط ناهیان اخلاق، که با لباس تشرع درصدد مشروعیت بخشیدن به توجیهات خویش‌اند به عنوان ارکان ساده و سالم زیستی. یک درک عمیق و جامعه‌شناسانه از سوی نویسنده که عدم‌وجود یک طبقه حذف‌شده را به‌مثابه‌ی ویرانی سیستم تولید اندیشه معرفی می‌نماید، دردی که جامعه به‌شدت از آن متألم است. چون فقط فرهنگ است که می‌تواند آن‌را به آرامش و امنیت برساند؛ در واقع والزر به زیبایی سخن از چیزی می‌گوید که اینک نیست آن‌هم در بطن بردارهایی که باعث نابودی آن شده‌اند. در تنافر بردارها، آن‌جایی که اقتصاد رانتی و ثروت‌اندوزی صعود می‌نماید، اخلاق به حضیض ذلّت کشانده می‌شود، و انسان ملعبه‌ی کالاانگاشته‌شده است که در نگاه منفعت‌محور جامعه بدل به هیولایی می‌شود با حیوانی در سر، که قواعد اجتماعی‌اش جنگلی‌ست؛ و حیوانی دیگر میان دوپای‌اش که تعریف زن (به‌عنوان عنصر زاینده‌ی جامعه) را به تنانگی محض می‌کشاند: «تلاش‌های مذبوحانۀ آلیس برای اینکه یک کمِ دیگر در کانون توجه باشد را این حضرات همیشه فوراً دعوت به همخوابگی تعبیر می‌کردند؛ هیچ‌کدامشان متوجه نیستند که آلیس چقدر افسرده است. دیدن این چیزها اسف‌بار است.  آلیس یک دوست خیرخواه و ازخودگذشته است، تا آنجا که حاضر است از منافع شخصی خودش بگذرد، برای همین هم همه از او سو ءاستفاده می‌کنند.» (ص 126)


در کتاب با خیانت‌های متعدد و وافر زناشویی‌‌ای مواجه‌ایم که ریشه‌ی آن توسط نویسنده در بی‌اخلاقی‌ها و خیانت‌های عرصه‌های اقتصاد و سیاست کاویده می‌شود: «آدم تو این شغل جاروی کساییه که نمی‌خوان دستاشون کثیف بشه»  دروغ‌های سیاسی به عرصه‌ی اقتصاد رسوخ کرده، سپس به بستر اجتماع کشانده شده و بعد در خانواده شایع می‌گردد. درواقع رعایت اصول اخلاق فردی مخل سیاست‌های شخصی‌ی هستند که از حرکات جمعی برآمده‌اند و از نظام کلان تبعیت می‌نمایند، پس فرد ناهی آن‌ها می‌گردد، یا در مقام بازتعریف و توجیه آنان برمی‌آید؛ اخلاق، قربانی جاه‌طلبی‌های فردی می‌گردد چونان‌که همه عناصر انسانی، به‌ویژه زنان، قربانی سیستم منفعت‌محور و نظم فاشیستی می‌شوند.


والزر انسان‌هایی خلق نموده که تعادل اندامی و روانی ندارند: «وقتی خواستن و توانستن نسبتِ درستی نداشته باشند، عقده‌ها به وجود می‌آیند.»  و در این عدم‌توازن خیره به داشته‌های دیگران‌اند و برای تصاحب‌شان دست به هر کاری می‌زنند، که پایه‌ی اصلی رفتارشان دزدی‌ست؛ زمان می‌دزدند، مدرک، فرصت، زن، فکر و ... می‌دزدند، و در این جریان والزر به‌زیبایی نشان می‌دهد طبقه‌ی فرودست به تقلید ناشیانه از این دزدی‌ها به سرقت‌هایی رهنمون می‌شوند تا شیوه‌ی برخورد سیستم با آن‌ها بتواند پرچم عدل و عدالت را برافرازد!
اختلاف جامعه‌ی طبقاتی والزر بیش‌تر بر محور یک تقابل شکل می‌گیرد تا تلاش‌های یک گروه؛ تقابلی میان سیاست‌های دروغین و پندارهای مردمی؛ درواقع رانت اصلی‌ طبقه‌ی نزدیک به سیاسیون سیّاس، آگاهی ایشان نسبت به دروغ‌هاست، ناراستی‌‌هایی که طبقات دیگر راست می‌پندارند و هستی خویش را بر سر این بازی می‌گذراند؛ و بدین‌سان والزر دروغ‌های نهادینه‌شده در فیلیپس‌بورگ‌ را در قامت تناقض‌های ساختاری شهر و شهروند آشکار می‌سازد: تناقض بین درون آدم‌ها و بیرون‌شان - تناقض بین درون آپارتمان‌ها و بیرون‌شان - تناقض بیرون و درون مغزها، زندگی‌ها، نیّات و ... .


در این راستا شخصیت محوری والزر یک خط رابط یا عامل برای شناخت دیگر روابط است که پیوندهای فیلیپس‌بورگ‌اند؛ هانس، شخصیت اصلی داستان بسیار منحصربه‌فرد است، او نه قهرمان است، نه ضدقهرمان؛ هیچی نیست، حتا شخصیت اصلی هم نیست؛ او هست تا با بهانه‌ی حضور و پرسه‌ی او بوی تعفن شهر شنیده شود؛ تعفن آدم‌ها؛ او شبیه همه‌ی شهروندهاست و همه شبیه او؛ او آغشته به اهداف انسان والزری با جریانی نرم در هر فرد تکرار می‌شود، و تکرر هر شخص را در او به نظاره می‌نشینیم. تکرار آدم‌هایی که بدون‌تردید برآمده از تاریخ‌اند اما حامل هیچ تاریخی نیستند، تاریخی که از پس انکارش جعل شده است و هیچ‌کس نگران تکرارش نیست چون با جعل پساانکارش آدم‌ها بدل به بوم‌رنگ‌هایی شده‌اند که در یک فاصله‌ی متعین به رفتارند و آن‌را به‌مثابه آزادی جشن می‌گیرند: «همه علیه همه، آزادی این است.» (ص 135)


نویسنده با زبانی ویژه و طرحی استادانه معضلات و فسادهای یک نظام هماهنگ مبتنی بر سیاست‌های ریاکارانه را بی‌هیچ قضاوتی روایت می‌کند و فاصله‌ی خویش را با مخاطب حفظ می‌کند چونان‌که خواننده‌ی اثر، هیچ‌یک از این آدم‌ها نیست؛ آدم‌هایی که به‌طورکامل شبیه هم‌اند اما متفاوت به نظر می‌رسند (و این‌جا تلنگر نویسنده بر مخاطب فرود می‌آید که آیا تفاوت‌ها می‌توانند دلالت‌های بنیادینی بر شباهت‌ها باشند؟!) چونان‌که ازدواج‌های‌شان به‌مثابه پیوند اجتماعی یک رویه‌ی متظاهرانه است برای پوشاندن نیّات فسادبرانگیز، و بدین‌سان هر پیوند اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، هنری) مشمول این مفسده‌ی آدم‌هاست، انسان‌هایی که برای صعود بر اجساد یکدیگر هم پای می‌گذارند، درواقع نگاه والزر به مرگ، اندیشه‌ی فقدان آدمی نیست، نگاه متفاوت و سیاست‌مآبانه‌ی جامعه به آن است؛ نگاه مقتصدی که حال‌ش را تا مرز انفجار چونان بادکنکی متورم می‌سازد، و هنوز تشنه‌ی دمیدن یک نفس دیگر به آن است، بادکنکی که در پی ترکیدنش چنگ در بادکنک دیگران خواهد زد. هرکس به رشد سرطانی خویش می‌اندیشد و در این مدار وجود جریان‌های نوپا سقط خواهد گردید، و نوزادی (اندیشه‌ی جدیدی) متولد نخواهد شد. یک خودخواهی جاه‌طلبانه که به نفرت از دیگران می‌انجامد: «این نفرت را ترومای خلقیات موروثی‌اش می‌دانست، چون روی‌هم‌رفته نسبت به آن مسائلی که در گذشته خیلی حساسیت‌زا بودند واقعاً بی‌تفاوت شده بود.  ولی از ترومایش با دقت مراقبت می‌کرد، برایش تجسمِ جوانیِ پر از رازها و ترس‌های طبیعی بود، ترس‌های روحی.» (ص 255)

 

منبع: از صفحه کتاب‌ها مهیای رقص‌اند