سفری به دالانهای تاريک ذهن و زندگی کافکا
نگاهی به نمايشنامه «دام» نوشته تادئوش روژهويچ
«فرانتس: من از مردم میترسم؛ میترسم که سرم داد بزنن، لگدم بزنن، گوشامو مثل یه پسربچه کودکستانی بکشن... من میترسم پدر... از ترس، سر تا پامو عرق میگیره... دستام خیسِ عرق میشه، خیسِ عرق میشم، خیسِ خیس... دلم میخواد بچۀ تو باشم... میدونم که ضعیفم؛ خودمو ضایع میکنم، متلاشی میکنم، از مردم میترسم، از تو میترسم، از دختر بچههای شیطونِ بدجنس که مثل میمون میمونن میترسم. من یه حیوون کثیف... »
متن بالا بخشی از نمایشنامه دام نوشتۀ تادئوش روژهویچ، شاعر و نویسندۀ مشهور لهستانی است. این نمایشنامه که به همت نشر بیدگل و با ترجمه محمدرضا خاکی منتشر شده، در نوع خود یک شاهکار است، حاصل سالها مطالعه و درگیری ذهنی روژهویچ، با یکی از غولهای ادبیات مدرن، فرانتس کافکا است.
زندگی و آثار کافکا، سالها بخش قابل توجهی از فضای ذهنی- فکری روژهویچ را مشغول به خود کرده و به گفته خودش: «این نمایش برای خداحافظی با کافکاست؛ حالا وقتش شده است؛ این موشِ کور در اعماق اندیشههای من دالانهای بسیاری حفر کرده است. حالا وقتش شده که او را از سرم بیرون کنم... کافکا برای من مثل یک «حفرۀ سیاه» در آسمان ادبیات اروپاست... دربارۀ او باید با احتیاط عمل کرد؛ او میتواند همهچیز را ببلعد و نابود کند.»
روژهویچ که پیشتر با الهام از داستان کوتاه «هنرمند گرسنگی» از کافکا، نمایشنامهای با عنوان خروج هنرمند از گرسنگی نوشته بود، با نوشتن نمایشنامۀ دام تلاش کرد خود را از سایه سنگین این نویسندۀ رازآلود برهاند؛ اینکه آیا در این راه موفق بوده یا نه را کسی نمیداند! روژهویچ شهرتش را در کشور خودش بیشتر مدیون اشعارش است اما عمدۀ این شهرت در خارج از لهستان، مربوط به نمایشنامههایش میشود که به بیست و چند زبان ترجمه شدهاند و دام هم یکی از آخرین نمایشنامههای اوست که در اکثر شهرهای اروپا، روی صحنه رفته است. از آنجا که روژهویچ خود شاعر چیرهدستی است، تشخیص مرز بین شعر و نثر در اثر مشکل است. متن با یک شعر بلند آغاز میشود و در ادامه نیز به وفور با شعر برخورد میکنیم. این اشعار که عمدتاً منقطع و نامنسجم هستند، حکایت از احوالات روحی و ذهن آشفتۀ کافکا دارند؛ بهطور مثال:
«دیروز زبانم مثل پنبه نرم بود
امروز زبانم مثل سنگ سخت است
پس از گفتوگوی دیروز با پزشک
بین منِ مریض و شما
شمایی که مرا با مهربانی دوره میکنید
شمایی که سلامتید
چیزی پیش آمده
که نه عشق و نه کلمات
آنها را از هم جدا نخواهد کرد
آن چیز مرگ من است»
آ. وان. کروگتِن، مترجم فرانسهزبان این اثر، درباره سبک نوشتاری روژهویچ مینویسد: او از نوشتن، دریافت خاص خود را دارد و آن را همچنان امری دستساز (آرتیزانال) و نه پسارمانتیک (تکنیک بنیاد) میداند. لحن بیانی او هم بیشتر اوقات حالت عینی-مشاهدهای دارد که اغلب آمیخته به بدبینی و تلطیف شده با طنز است و با توجه به موضوعات مورد توجهش از جمله جنگ، ظلم و بیعدالتی، خشونتهای انسانی و دشواریهای سرنوشت انسان، تأثیر بیشتری بر مخاطب دارد.»
اگرچه نمایشنامه در پانزده تابلو با نامهای اتاق خدمتکار، چند سال بعد، قربانی توبهکاری، فروشگاه مبل، والدین، در اتاق یک هتل، محاکمه خود، حلقهها، اعلامکننده، برادران و خواهران، من با دستان دوستم آتش میزنم، پیشِ سلمانی، برو اونو ببین، اون هیچوقت بالغ نمیشه و در برابر دیوار نگاشته شده اما دارای خط روایی روشنی نیست.
نگاه روژهویچ به کافکا در این اثر، یک نگاه اسطورهای نیست؛ او از جنبههای دیگری به زندگی کافکا نگاه میکند و ما را با ضعفها، نگرانیها و ترسهای این نویسندۀ آشنا میکند که شاید تاکنون در کمتر اثری به آن پرداخته شده است.
این اثر از دو جهت اهمیت دارد؛ اول از منظر زیبایی ساختاری، شیوۀ نوشتار و نحوۀ پرداخت نویسنده و دوم به لحاظ نگاه او به بخشهایی از زندگی کافکا که شاید تاکنون از نظرها پنهان مانده است. روژهویچ سالهایی طولانی را با آثار کافکا سپری کرده و جدا از خواندن تمام آثارش و نوشتن نمایشنامهای که با الهام از یکی از آثار این نویسنده نوشته، دوبار هم به پراگ سفر کرده و به قولی با دست پر به سراغ نوشتن دام رفته است. این اثر که طی چند سال نوشته شده، بارها تغییر کرده و به تعداد صحنههایش افزوده شده است.
برخلاف آثار کافکا که عموماً تلخ و گزنده هستند، زبان روژهویچ طنازانه است؛ او ضمن پرداختن به موضوعاتی بسیار جدی، مخاطب را میخنداند. او با چنین زبانِ گروتسکی به سراغ نوشتن دام رفته است و مخاطب را با ترسهای کافکا در برابر زندگی، در برابر زنها و در برابر روز مرّگیها میخنداند.
نام روژهویچ در ایران اول بار به واسطه ترجمه آربی آوانسیان و صدرالدین زاهد از نمایشنامۀ پیرمرد مضحک شنیده شد و در سیام آبانماه سال 1356 به کارگردانی آوانسیان، با بازی فردوس کاویانی، سوسن تسلیمی، کامران فیوضات، کتایون ایزدیان، میترا ستایشی و توکا فرهنگ روی صحنه تئاتر چارسو رفت.
محمدرضا خاکی، مترجم دام در خصوص سختیهای ترجمه این اثر نوشته: «برای ترجمۀ این نمایشنامه با دشواریهایی رودررو بودم. یک سوی این دشواریها، زبان مرسوم و شاعرانه خود روژهویچ است که از همه لحاظ کار را سخت میکند، زیرا شعر و شاعرانگی زبان، بخش غیر قابل تفکیک اغلب نمایشنامههای او، به ویژه نمایشنامۀ دام است؛ بیتردید و به صراحت میگویم که به گمان من، شعر هرگز قابل ترجمه نیست!»
از کافکا نوشتن مشکل است و روژهویچ به بهترین شکل در نمایشنامه دام از او نوشته است. او در این اثر، چشم مخاطب را میبندد، دستش را میگیرد و با او به دالانهای تاریک زندگی و ذهن کافکا، این نویسندۀ افسانهای، سفر میکند.
نوشتۀ نوا ذاکری، منبع: روزنامۀ اعتماد