دنیای باربارا کامینز (1992-1907)، این نابغه دیدهنشده انگلیسی در زمان خود، عجیب و شگفتانگیز است؛ هنرمندی که بهطرز غیرمتعارفی، در شاهکارِ طنزآمیز و بهیادماندنیاش «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» دوران رکود اقتصادی، فقر فلجکننده و تبعیض جنسیتی لندن در سالهای قرن بیستم را به تصویر میکشد؛ پیوندی شگرف، آمیزهای از دردسرهای خانوادگی، تفاسیر اجتماعی، کمدی و عاشقانه و بسیاری چیزهای دیگر، در این رمان بهخوبی شاهد قدرت توصیفِ کامینز و ترکیب آرام کمدیاش و همچنین توانایی او در نشاندادن دنیای سرد و زشتیهایش هستیم، بدون آنکه او همهچیز را بیان کند.
هر کسی که صفحات ابتدایی این رمان را بخواند، بدون تردید درگیر آن میشود، باربارا کامینز مثل هیچ کسِ دیگری نمینویسد: «داستان زندگیام را برای هلن تعریف کردم. رفت خانه و برایم گریه کرد.» همین سطر ابتدایی رمان که با ترجمه خوب نیما حُسنویجویه در نشر بیدگل منتشر شده، خوننده را کلمهبهکلمه پیش میبرد؛ در یک سفری مکاشفهآمیز همراه با «عیشِ مدام» به قول حضرت حافظ.
«قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» شاهکار باربارا کامینز، اثری کاملا متفاوت است که سبک نوشتاری بینظیر دارد. شخصیت اصلی سوفیا نام دارد و همانطور که از نام آن مشخص است راوی شرححال زندگی خود را روایت میکند. «اگر در ازدواج عجله کنی، یک عمر افسوس خواهی خورد.» این شمایی از کُلِ کتاب است؛ داستان زن جوانی بهنام سوفیا، که در بیستویک سالگی با هنرمندی بهنام چارلز ازدواج میکند. آنها بهسختی یک پنی درآمد دارند، بارداری زودهنگام سوفیا نیز باعث نگرانی خود آنها و خانوادههایشان میشود. این زوج در لندن و جامعه سنتشکن دهه 1930 با درآمد بسیار ناچیز از مشاغل گوناگون سوفیا، گذران زندگی میکنند. چارلز درعوض توجه به تامین مخارج خانواده جوانش بیشتر به نقاشی میپردازد. درحالیکه لحظات شادی در شروع رمان وجود دارد، زندگی برای آنها سختتر و سختتر میشود.
از آنجاییکه رمان از دید سوفیا نوشته شده، ما هرگز واقعاً چارلز را بهخوبی درک نمیکنیم. بهنظر می رسد که او بیمسئولیت و گاهی کاملا بیرحم است و اعمال او بیشتر از هرچیز بهدلیل ناپختگی است، که متأسفانه گاهی اوقات به لحظات بسیار غمانگیزی منجر میشود. بااینحال، در بسیاری از موارد، شاهد آن هستیم که سوفیا شکستهای چارلز را کاملا میپذیرد، و باید گفت که تصور کلی آنها از یکدیگر بهشدت سادهلوحانه است.
چیزی که باعث میشود از خواندن «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» بیشتر لذت ببریم، لحن منحصربهفرد نویسنده است. سوفیا در سرتاسر کتاب با لحن محاورهای با خواننده صحبت میکند، گویی با او نشستهاید و یک فنجان چای مینوشید. لحنِ او درواقع امری است؛ علیرغم این واقعیت که لحظات بسیار جدی وجود دارد که در آنها مطمئناً او باید احساس نابودی کرده باشد، در اکثر موارد میتوان سرخوشی را در او دید. احتمالا به این دلیل است که توصیفات او در برخی مواقع کاملا کودکانه بهنظر میرسد و این موضوع باعث تحسینِ بیشترِ داستان شده است. بهعنوان مثال، سوفیا نحوه برخورد کارکنان بیمارستان با او را هنگام تولد اولین فرزندش اینگونه توضیح میدهد: «پرستار عصبانی شد و گفت با این رفتارهای زشتم میتوانم سرمشق خوبی برای بقیه باشم. دلم میخواست بمیرم یا اینکه فرار کنم. با خجالت و درد پشت سر پرستاری که ازش متنفر بودم راه افتادم.»
زیبایی «قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» به این دلیل است که در میان لحظات بغرنج، لحظات زیبایی را به تصویر میکشد که در ذهن آدم میماند؛ مانند زمانی که مرد شیرفروش بهطور تصادفی یک ظرف خامه را بهجای شیر تحویل میدهد «ما همهچیز را به سادگی با خامه پُر کرده بودیم...» یا زمانی که سوفیا شرح میدهد که چگونه با رنگ سبز مایل به آبی تمام مبلمان، آپارتمانشان را رنگ کرده است.
«قاشقهایمان را از فروشگاه وولورت خریدیم» کتابی عجیبوغریب و البته تلخ و شیرین است. خوانشی آسان و لذتبخش دارد و درعینحال در بخشهایی بسیار غمانگیز است. این اثر مانند پاشیدن رنگ روشن روی بوم، برداشتِ درخشانی از لندن دهه ۱۹۳۰ را از چشمهانیزن جوانی ترسیم میکند که دوران پرتلاطمی را به اختصار و سبکی زیبا بیان میکند که برای هر خوانندهای در هر گوشه از جهان، دلپذیر است.
منبع: روزنامه «آرمان امروز» - نوشته مهدی ادیبزاده (مترجم و منتقد)