«آنقدر سرد که برف ببارد» دومین رمان از نویسنده ملبورنی، جسیکا اَو است که با ترجمه نیما حُسنویجویه از سوی نشر بیدگل منتشر شده است. این رمان برای جیسکا اَو موفقیت چشمگیری به ارمغان آورد: برنده نوولپرایز 2022، برنده جایزه ادبی کویینزلند برای ادبیات داستانی، برنده جایزه ریدینگ برای ادبیات داستانی، برنده جایزه ایج برای ادبیات داستانی، نامزدی جایزه کتاب سال استرالیا و نامزدی جایزه بینالمللی ادبی دوبلین. همچنین این رمان در فهرستِ بیستوپنجمین کتاب برتر استرالیایی سال 2022 نشریه گاردین قرار گرفت و روزنامه ایندیلی نیز آن را یکی از هشت کتاب برتر سال 2022 نامید.
در جایی از رمان، راویِ ناشناس به مادرش توضیح میدهد که به چه دلیل از افسانههای یونانی خوشش میآید. او میگوید که آن افسانهها همانند جعبه عکاسی قدیمی عمل میکنند، اما طبق طبیعت انسان، «گاهی اوقات با نگاهی غیرمستقیم به چیزی که میخواستند روی آن تمرکز کنند، حتی میتوانستند آن را خیلی واضحتر از آنچه با چشمهای خود میبینند، مشاهده کنند.» دقیقا آنچه که راوی ممکن است روی آن تمرکز کند، همانند روحی به این داستان کوتاه جان میبخشد.
این رمان طرح داستانی ساده و هچنین «فریبنده» دارد؛ همانطور که برخی از نقدها اشاره کردهاند: مادری به همراه دختر بزرگسالش به ژاپن سفر میکنند، جاذبهها را مشاهده میکنند، هنرهای ژاپنی را میبینند و غذاهای ژاپنی را میخورند، و به خانه میروند. آنچه که ما از مکالمه بین آنها میشنویم، در تضادی ناامیدکننده همراه با اشتیاق شدید راوی برای برقراریِ ارتباط معمولی و کماهمیت است. خاطرات در ارتباط با دیگران میچرخد: شریک زندگی او لوری، که درمورد داشتن فرزندی از او فکر میکند؛ استادی که او را با «کلاسیکها» آشنا کرد؛ مشتری پریشان در رستورانی چینی که زمانی در آن کار میکرد.
آنچه که این خاطرات پیچیده را بههم مرتبط میکند، دغدغه مراقبت است. مادر و عموی راوی که در هنگکنگ به دنیا آمدهاند، «مراقب» حرکات خود هستند، «مراقب» ظاهر و لباس خود هستند. او به یاد میآورد که مادرش لباسهای دوران کودکیاش را «بسیار خوب وصلهپینه میکرد»؛ اشیا در منزل استاد او «با دقت انتخاب» شده بود؛ لوری «با دقت درحال اندازهگیری و قراردادن چوب» برای استودیوی پدرش است. همانطور که منتقدی نوشت: توجه به بالاترین درجه خود، همان دعا است. این مستلزم ایمان و عشق است.
آرامش و تمرکزِ بیپایانِ جسیکا اَو در رمانی طولانی، ممکن است سخت باشد، اما این رمانِ کوتاه، با ظرافت و دقیق است. بهنظر میرسد همانند راوی که لنز دوربین نیکون خود را تنظیم میکند، نویسنده میگوید که ما خودمان باید مقیاس توجهمان را به آنچه که توجه ما را جلب میکند انتخاب کنیم. راوی بهدنبال مفهومی عمیقتر است، که ممکن است انتخابی تصادفی باشد. او به تواناییِ لوری «در دیدن چیزهایی که دیگران ممکن است نبینند» حسادت میکند، و به «جزئیات کوچک » در موزههای آرام، گرمابهها و کتابفروشیهای ژاپن توجه میکند. سرامیکهای براق، پارچهها، برگها و نقاشیها: بهمعنای شناورشدن روی سطح آب، و سپس پراکندهشدن همچون آب موجدار. او مادرش را به یک نمایشگاه امپرسیونیستی در توکیو میبرد، پر از «مسیرها، باغها و نوری که همیشه درحال تغییر است، نمایش دنیا نه آنگونه که بود، بلکه نسخهای از دنیا بهگونهای که ممکن است نشانهها و رویاها را به تصویر بکشد.»
این دو زن با آرامش از میان پارکها، جنگلهای سایهدار، متروهای بیصدا و مغازهها گذر میکنند. نسخهای از ژاپن قدیمی – از دهکدهها، فانوسها ، معابد - «در نیمهراهی بین کلیشه و حقیقت» در میان «باران ملایم» میدرخشد. در مقابل، خانه راوی در استرالیا بیروح و بیش از حد روشن بهنظر میرسد، با آزادراههای وسیع، مناطق حومهای گسترده و پرندگانی که جیغ میکشند. اشیایی که در سفر برای راوی شاخص هستند – قطعهای از جواهرات، یک عکس، و یک کاسه – آرزوی او برای مقیاسی ژرف را فاش میکند.
آنچه راوی میخواهد، راههایی است که «کسی را بشناسد و دیگران را مجبور کند که او را بشناسند.» بهنظر میرسد که این سفر با وسواس، حول تجربیاتی برنامهریزیشده است که ممکن است برخی حرفهای مشترک با مادرش را زنده کند، تا زمان غروب که «ممکن است برای رستورانی خاص خوب باشد.» جداییِ حزنانگیز در تمام این آرامش عالی رخنه کرده است. واژگان گمشده دیگری در انتظارند: زبان اصلی مادرش کانتونی است، و زبان خودش انگلیسی: «ما تابهحال تنها به یک زبان باهم صحبت کردیم.»
کتاب «آنقدر سرد که برف ببارد» پر از نگرشهای موشکافانه است: دما («حس مناطق نیمهگرمسیری، بوی بخار آب، چای و باران»)؛ رنگ (بشقابی آبی، رنگ عقیق، که روی آن گلهای سفید که احتمالا نیلوفر آبی بودند نقاشی شده بود، و کاسه گلی قهوهای که داخل آن به رنگ پوسته تخممرغ بود»)؛ نور (بهعنوان قاعده «شیری»). راوی درباره نحوه دیدهشدن خودش توسط معشوقش هنگامی که به خواب میرود، فکر میکند، به گونهای که «کسی به شخصی که او را به خوبی میشناسد نگاه میکند.» شاید تنها راه شناختن چیزی فقط نگاهکردن به آن است.
درنهایت با چیزی که قابل شناخت نیست برخورد میکنیم. جسیکا اَو به سلیقه خود به «فروپاشی انتظارهای راوی... پایانهای باز، صحنههایی که گویی در آن اتفاقی نمیافتد اما همهچیز در آنها رخ داده است» اشاره کرده است. «آنقدر سرد که برف ببارد» دقیقا همین است، کتابی از استنباط و رازهای کوچک. داستانها، خاطرات و تصاویری که او روی میز میگذارد از نتیجهای بیدغدغه فرار میکنند- همانند خطوط صفحه نقاشی که راوی آن را تحسین میکند: «برخی از آنها قاطع و قوی بودند، درحالیکه بقیه خون میریختند و محو میشدند، همانند بخار. بااینحال هنگامی که به آنها نگاه میکردید، چیزی میدیدید: کوهها، ذوبشدگی، شکل و رنگ برای همیشه سرازیر میشوند.» زیبا، مبهم و بیانتها از پیچیدگی خارج میشوند.
نویسنده: مرضیه لشکری (مترجم و منتقد)
منبع: روزنامۀ آرمان امروز